زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 12:37 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 189 RE اد کتمال
اد کتمال::اگر ایده‏ای خوب را به تیمی معمولی بدهید، آن را خراب می‏کند و اگر ایده‏ای معمولی را به تیمی قوی بدهید، یا آن ایده را بهتر می‏کنند و یا کنار می‏گذارند و با ایده‏ای موفق شروع می‏کنند.

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
جمعه 18 اسفند 1391 - 13:41
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از moein-dorribakhsh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: f_hamedi / abbas / aghapourfatemeh /
f_hamedi آفلاین



ارسال‌ها : 22
عضویت: 5 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: hamedi_fateme
تشکرها : 237
تشکر شده : 39
پاسخ : 190 RE
برخی از مدیران حتی كاركنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنها را نمی‌شناسند. ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را در باره آنها گرفته و اجرا می‌كنند.!

جمعه 09 فروردین 1392 - 00:38
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از f_hamedi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh / abbas / aghapourfatemeh /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 191 RE داستان های کوتاه
تصمیم قاطع مدیریتی روزی مدیر یكی از شركتهای بزرگ در حالیكه به سمت دفتر كارش می رفت چشمش به جوانی افتاد كه در كنار دیوار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه می كرد.جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌كنی؟»جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.»مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از كیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: «این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود، ما به كارمندان خود حقوق می‌دهیم كه كار كنند نه اینكه یكجا بایستند و بیكار به اطراف نگاه كنند.»جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از كارمند دیگری كه در نزدیكیش بود پرسید: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»كارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: «او پیك پیتزا فروشی بود كه برای كاركنان پیتزا آورده بود.»شرح داستان:برخی از مدیران حتی كاركنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنها را نمی‌شناسند. ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را درباره آنها گرفته و اجرا می‌كنند.

سه شنبه 27 فروردین 1392 - 20:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: f_hamedi / aghapourfatemeh / moein-dorribakhsh /
aghapourfatemeh آفلاین



ارسال‌ها : 60
عضویت: 6 /3 /1391
محل زندگی: قائمشهر
تشکرها : 86
تشکر شده : 138
پاسخ : 192 RE خوشبختی
اگر خوشبختی را برای یک ساعت میخواهید ...
چرت بزنید.


اگر خوشبختی را برای یک روز میخواهید ...
به پیک نیک بروید.


اگر خوشبختی را برای یک هفته می خواهید...
به تعطیلات بروید.

اگر خوشبختی را برای یک ماه میخواهید...
ازدواج کنید.


اگر خوشبختی را برای یک سال میخواهید...
ثروت به ارث ببرید.


اگر خوشبختی را برای یک عمر میخواهید...
یاد بگیرید ،کاری را که انجام میدهید،دوست داشته باشید.




شنبه 14 اردیبهشت 1392 - 17:34
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از aghapourfatemeh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: f_hamedi / moein-dorribakhsh / abbas /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 193 RE لازم نیست همیشه ..........
سه نفر اشتباهی دستگیر شدند و در نهایت ناباوری به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدند....
نوبتِ نفر اول شد که روی صندلی بنشیند.
وقتی که نشست گفت : من توی دانشگاه , رشته الهیات خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه !....
کلید برق رو زدند ... ولی هیچ اتفاقی نیفتاد پس به بی گناهیش ایمان آوردند و آزادش کردند.
نفر دوم روی صندلی نشست و گفت : من توی دانشگاه حقوق خوندم و به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته !
کلید برق رو زدند ... ولی باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد پس به بی گناهی او هم ایمان آوردند و آزادش کردند.
نفر سوم که خواست روی صندلی بنشیند گفت : من توی دانشگاه , رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی!!!
خوب بقیه داستان هم مشخص است، مسوولین زندان مشكل رو میفهمند و موفق به اعدام فرد میشوند !!!
نتیجه :
لازم نیست همیشه راه حل مشكلات رو جار بزنید!!!

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 - 13:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از moein-dorribakhsh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: f_hamedi / abbas / aghapourfatemeh /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 194 RE داستان های کوتاه
تئوري شن مردی با دوچرخه به خط مرزی میرسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی میپرسد : « در کیسه ها چه داری؟». او میگوید «شن» مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه روز او را بازداشت میکند ، ولی پس از بازرسی فراوان ، واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد.بنابراین به او اجازه عبور میدهد. هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا میشود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمیشود.یک روز آن مامور در شهر او را میبیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او میگوید : من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد میکردی؟ قاچاقچی میگوید : دوچرخه! نکته :بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل میکند

پنجشنبه 09 خرداد 1392 - 11:51
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: aghapourfatemeh / moein-dorribakhsh / f_hamedi /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 195 RE داستان های کوتاه
داستان زن غرغرو!مرد کشاورزي يک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چيزي شکايت ميکرد. تنها زمان آسايش مرد زماني بود که با قاطر پيرش در مزرعه شخم ميزد.يک روز، وقتي که همسرش برايش ناهار آورد، کشاورز قاطر پير را به زير سايه اي راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل هميشه شکايت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پير با هر دو پاي عقبي لگدي به پشت سر زن زد و او در دم کشته شد.در مراسم تشييع جنازه چند روز بعد، کشيش متوجه چيز عجيبي شد.هر وقت يک زن عزادار براي تسليت گويي به مرد کشاورز نزديک ميشد، مرد گوش ميداد و به نشانه تصديق سر خود را بالا و پايين ميکرد، اما هنگامي که يک مرد عزادار به او نزديک ميشد، او بعد از يک دقيقه گوش کردن سر خود را به نشانه مخالفت تکان ميداد.پس از مراسم تدفين، کشيش از کشاورز قضيه را پرسيد.کشاورز گفت:خوب، اين زنان مي آمدند چيز خوبي در مورد همسر من ميگفتند، که چقدر خوب بود، يا چه قدر خوشگل يا خوش لباس بود، بنابراين من هم تصديق ميکردم.کشيش پرسيد، پس مردها چه ميگفتند؟کشاورز گفت:آنها مي خواستند بدانند که آيا قاطر را حاضرم بفروشم يا نه؟نکته : ؟؟؟؟؟

پنجشنبه 09 خرداد 1392 - 11:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: aghapourfatemeh / moein-dorribakhsh /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 196 RE داستان های کوتاه
حکایتروزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاكم می برند تا مجازات را تعیین کند . حاكم برایش حکم مرگ صادر می کند اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی از مجازاتت درمی گذرم . ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند . عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟ملانصرالدین می فرماید : انشاءالله در این سه سال یا حاكم می میرد یا خرم .نکته :در یک جامعهء عقب مانده همه مشکلات با مرگ حل میشوند .

پنجشنبه 09 خرداد 1392 - 11:53
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: aghapourfatemeh / moein-dorribakhsh / f_hamedi /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 197 RE چه زماني به سوپ نمك مي زنيد؟
اديسون براي استخدام افراد، ابتدا آنها را به ناهار دعوت مي كرد.
وقتي سوپ را مي آوردند، اديسون دقت مي كرد.آنهايي را كه پيش از چشيدن سوپ به آن نمك نمي زدند. فورا از ليست خود خط نمي زد.بلكه از آنها پرسش هايي مي پرسيد و درباره توانايي هاي آنها با ذهن باز نگاه مي كرد.
اما آنهايي كه پيش از چشيدن سوپ به آن نمك مي زدند از نظر اديسون مناسب استخدام براي كار با او نبودند.

چرا اديسون اين افراد را انتخاب نمي كرد؟

اديسون معتقد بوداين افراد در برخورد با پديده هاي مختلف زندگي،چشم بند اسب دارند؛ آنها در مورد آنچه ممكن و آنچه غير ممكن است مفروضات و قيد و بند هاي زيادي در ذهن خود دارند.
آنها هميشه فرض مي كنند سوپ نياز به نمك دارد بدون اينكه آن را چشيده با شند.





براي استخدام افرادي كه قرار است با ايده پردازي و ارائه راهكارهاي خلاق به شما كمك كنند از روش انتخاب مناسب و عملي استفاده كنيد.


منبع:

راهكار مديريت

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
یکشنبه 19 خرداد 1392 - 12:41
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از moein-dorribakhsh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: abbas / f_hamedi /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 198 RE شما چند روز در رم می مانید؟
سه مسافر به رم رفتند. آنها با پاپ ملاقات كردند. پاپ از مسافر اول پرسيد: «‌چند روز دراينجا مي ماني؟‌»‌

مسافر گفت: ‌«سه ماه.»

پاپ گفت: «‌پس خيلي جاهاي رم را مي تواني ببيني؟‌»

مسافر دوم در پاسخ به سئوال پاپ گفت:‌ «من شش ماه مي مانم.»

پاپ گفت:‌ «پس تو بيشتر از همسفرت مي تواني رم را ببيني.»

مسافر سوم گفت: «من فقط دو هفته مي مانم.»

پاپ به او گفت:‌ «‌تو از همه خوش شانس تري. زيرا مي تواني همه چيز اين شهر را ببيني.»

مسافرها تعجب كردند زيرا متوجه پاسخ و منطق پاپ نشدند.

تصور كنيد اگر هزار سال عمر مي كرديد،‌ متوجه خيلي چيزها نمي شديد ‌زيرا خيلي چيزها را به تاخير مي انداختيد.
اما از آن جايي كه زندگي خيلي كوتاه است، نمي توان چيزهاي زيادي را به تاخير انداخت. با اين حال، ‌مردم اين كار را مي كنند. تصور كنيد اگر كسي به شما مي گفت فقط يك روز از عمرتان باقي است، چه مي كرديد؟ ‌آيا به موضوعات غير ضروري فكر مي كرديد؟ نه، ‌همه آنها را فراموش مي كرديد. عشق مي ورزيديد، مراقبه مي كرديد‌ زيرا فقط بيست و چهار ساعت وقت داشتيد و موضوعات واقعي و ضروري را به تاخير نمي انداختيد.

شما چند روز در رم می مانید؟! چگونه زمان خود و سازمان یا شرکت را مدیریت می کردید؟ آیا آنقدر می مانید که به همه ابعاد آن برسید؟


منبع:
راهكار مديريت

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
پنجشنبه 03 مرداد 1392 - 12:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :