زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 1:12 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



f_hamedi آفلاین



ارسال‌ها : 22
عضویت: 5 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: hamedi_fateme
تشکرها : 237
تشکر شده : 39
پاسخ : 199 RE پیروزی یا شکست
به نام او که نقطه وصل هر فصل است

In the name of God who's the cause of togetherness in each separation

و نکته اصل هر وصل !

and is the main point of each togetherness!

موقع خسته شدن به دو چیز فکر کنید :

In tiredness think about tow things ;

اول : آنهایی که منتظر شکست شما هستند تا “ به شما ” بخندند ،

First : those who are waiting for your failure to " laugh at you " ,
دوم : آنهایی که منتظر پیروزی شما هستند تا “ با شما ” بخندند !

Second : those who are waiting for your success to " laugh with you " ,
منبع:[www.closeup-studio.blogfa.com]

یکشنبه 13 مرداد 1392 - 14:30
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از f_hamedi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh / aghapourfatemeh /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 200 RE آیا شما در و پنجره ها را برای ورود ایده های نو باز می گذارید؟
استاد مشغول درس مبحث نواندیشی و روشنفکری برای شاگردانش بود. اما خود می دانست این موضوعی است که بسادگی برای هرکسی جا نمی افتد. چون بحث فرهنگ دیرینه و فاخر بودن آن نیز مطرح شده بود شیوانا از یکی از شاگردان خواست تا پنجره را ببندد و گفت که تا مدتی باز نشود. هوا گرم بود و تعداد شاگردان هم زیاد. پس مدتی شاگردان کلافه شده و خواستار باز شدن پنجره گشتند. پنجره که باز شد همگی نفسی راحت کشیدند و احساس خشنودی کردند. شیوانا پرسید: «نسبت به این هوای مطبوع که همین الان وارد شد چه احساسی دارید؟»

شاگردان همگی آنرا یک جریان عالی و نجات بخش توصیف کردند. شیوانا گفت: «حالا که اینطور است پنجره را ببندید تا این هوای عالی را برای همیشه و در تمامی اوقات داشته باشید.»

تعدادی از شاگردان گفتند فکر بدی نیست اما تعدادی دیگر پس از کمی فکر با اعتراض گفتند: «ولی استاد اگر پنجره بسته شود این هوا نیز کم کم کهنه می شود و باز نیازمند تهویه می شویم.»

شیوانا گفت: «خب، حالا شما معنی نواندیشی را فهمیدید! در جوامع وقتی یک اندیشه یا ایده یا فلسفه نو پیدا می شود عامه مردم ابتدا در برابر آن مقاومت می کنند اما در طول زمان چنان به آن وابسته می شوند که بهتر کردن و ارتقاء آنرا فراموش می کنند و چون با فرهنگ شان مخلوط می شود نسبت به آن تعصب پیدا می کنند، مگر آنکه مثل بعضی از شما به ضرر آن هم فکر کنند.»

آیا شما در و پنجره ها را برای ورود ایده های نو باز می گذارید؟ آیا شما نوآوری را در سازمان خود مدیریت می کنید؟

منبع:
راهكار مديريت

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
یکشنبه 03 شهریور 1392 - 13:09
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از moein-dorribakhsh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: f_hamedi / aghapourfatemeh /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 201 RE شما کارمندان خود را چگونه نقاشی می‌کنید؟
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟

سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.

چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان.

شما کارمندان خود را چگونه نقاشی می‌کنید؟
منبع:
راهكار مديريت

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
دوشنبه 25 شهریور 1392 - 18:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از moein-dorribakhsh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: f_hamedi /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 202 RE قیمت شما چند است؟
يكى، در پيش بزرگى از فقر خود شكايت مى‏كرد و سخت مى‏ناليد. گفت: «خواهى كه ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟»گفت: «البته كه نه. دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمى‏كنم.»گفت: «عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه مى‏كنى؟»گفت: «نه.»گفت: «گوش و دست و پاى خود را چطور؟»گفت: «هرگز.»گفت: «پس هم اكنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شكايت دارى و گله مى‏كنى؟! بلكه تو حاضر نخواهى بود كه حال خويش را با حال بسيارى از مردمان عوض كنى و خود را خوش‏تر و خوش‌بخت‏تر از بسيارى از انسان‏هاى اطراف خود مى‏بينى. پس آنچه تو را داده‏اند، بسى بيش‏تر از آن است كه ديگران را داده‏اند و تو هنوز شكر اين همه را به جاى نياورده، خواهان نعمت بيش‏ترى هستى!»
منبع:

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
چهارشنبه 17 مهر 1392 - 18:15
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از moein-dorribakhsh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: f_hamedi /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 203 RE پررو بازي كلاغ و خرس
يه كلاغ و يه خرس سوار هواپيما بودن كلاغه سفارش چايي ميده چايي رو كه ميارن يه كميشو ميخوره باقيشو مي پاشه به مهموندار.مهموندار ميگه: «چرا اين كارو كردي؟»كلاغه ميگه: «دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي!»چند دقيقه ميگذره باز كلاغه سفارش نوشيدني ميده باز يه كميشو ميخوره باقيشو ميپاشه به مهموندارمهموندار ميگه: «چرا اين كارو كردي؟»كلاغه بازم ميگه: «دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي!»بعد از چند دقيقه كلاغه چرتش ميگيره. خرسه كه اينو ميبينه به سرش ميزنه كه اونم يه خورده تفريح كنه.مهموندارو صدا ميكنه ميگه يه قهوه براش بيارن. قهوه رو كه ميارن يه كميشو ميخوره باقيشو ميپاشه به مهموندار. مهموندار ميگه: «چرا اين كارو كردي؟»خرسه ميگه: «دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي»اينو كه ميگه يهو همه مهموندارا ميريزن سرش و كشون كشون تا دم در هواپيما ميبرن كه بندازنش بيرون. خرسه كه اينو ميبينه شروع به داد و فرياد ميكنه.كلاغه كه بيدار شده بوده بهش ميگه: «آخه خرس گنده تو كه بال نداري مگه مجبوري پررو بازي دربياري!»

((قبل از تقليد از ديگران، منابع، دانش، توانايي و نقاط قوت و ضعف سازمان خود را به دقت ارزيابي كنيد.))
منبع:
راهكار مديريت

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
سه شنبه 07 آبان 1392 - 14:10
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از moein-dorribakhsh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: f_hamedi /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 204 RE معلم و پسر هفت ساله
به نام خدا
معلمی به یک پسر هفت ساله ریاضی درس می‌داد. یک روز که پسر پیش معلم آمده بود، معلم می‌خواست شمارش و جمع را به پسرک آموزش دهد. معلم از پسر پرسید: «اگر من یک سیب، با یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدهم، چند تا سیب داری؟»پسرک کمی فکر کرد و با اطمینان گفت: «چهار!»معلم که نگران شده بود انتظار یک جواب درست را داشت؛ سه. معلم با ناامیدی با خود فکر کرد: «شاید بچه درست گوش نکرده باشه.»او به پسر گفت: «پسرم، با دقت گوش کن. اگر من یک سیب با یک سیب دیگه و دوباره یک سیب دیگه به تو بدم، تو چند تا سیب داری؟»پسر ناامیدی را در چشمان معلم می‌دید. او این بار با انگشتانش حساب کرد. پسر سعی داشت جواب مورد نظر معلم را پیدا کند تا بلکه خوشحالی را در صورت او ببیند اما جواب باز هم چهار بود و این بار با شک و تردید جواب داد: «چهار.»یأس بر صورت معلم باقی ماند. او به خاطر آورد که پسرک توت فرنگی خیلی دوست دارد. با خودش فکر کرد شاید او سیب دوست ندارد و این باعث می‌شود نتواند در شمارش تمرکز کند. معلم با این فکر، مشتاق و هیجان زده از پسر پرسید: «اگر من یک توت فرنگی و یک توت فرنگی دیگه و یک توت فرنگی دیگه به تو بدم، چند تا توت فرنگی داری؟»پسر که خوشحالی را بر صورت معلم می‌دید و دوست داشت این خوشحالی ادامه یابد دوباره با انگشتانش حساب کرد و با لبخندی از روی شک و تردید گفت: «سه؟»معلم لبخند پیروزمندانه‌ای بر چهره داشت. او موفق شده بود. اما برای اطمینان، دوباره پرسید: «حالا اگه من یک سیب و یک سیب دیگه و یک سیب دیگه به تو بدم، چند تا سیب داری؟»پسر بدون مکث جواب داد: «چهار!»معلم مات و مبهوت مانده بود. با عصبانیت پرسید: «چرا چهار سیب؟»پسر با صدایی ضعیف و مردد گفت: «آخه من یک سیب هم تو کیفم دارم.»وقتی کسی جوابی به شما می‌دهد که متفاوت از آنچه می‌باشد که شما انتظار دارید، سریع نتیجه‌گیری نکنید که او اشتباه می‌کند. شاید ابعاد و زوایایی از موضوع وجود دارد که شما درباره آنها هنوز فکر نکرده‌اید یا شناخت ندارید.

منبع:
Yeki Bood

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
چهارشنبه 04 دی 1392 - 19:13
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از moein-dorribakhsh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: f_hamedi /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 205 RE اصالت حركت، مستقل از نتيجه است.
در سال 1968 مسابقات المپيك در شهر مكزيكوسيتي برگزار شد. مسابقه دوی ماراتن لحظات آخر را سپری می کند. نفر اول، یک دونده از اتیوپی، از خط پایان می گذرد. در همين حال دوندگان بعدی از راه می رسند و از خط پايان می گذرند. مراسم اهدای جوایز برگزار می شود و جمعيت هم آرام آرام استاديوم را ترك مي كنند اما بلند گوي استاديوم اعلام مي كند كه هنوز يك دونده ديگر باقي مانده و از خط پایان نگذشته است. چند هزار نفر در استادیوم باقی می مانند و انتظار رسيدن نفر آخر را مي كشند. مدتی بعد اعلام می شود که او دونده‌ای از تانزانیا به نام جان استفن آکواری است که در اوایل مسابقه افتاده است و زانویش آسیب دیده است.ساعت 45: 6 عصر است و بیش از یک ساعت از زمان عبور نفر اول از خط پایان می گذرد. دونده ای تنها، لنگ لنگان با پای زخمی و بانداژ شده وارد استادیوم می شود. با ورود او به استاديوم، جمعيت حاضر از جا بر مي خيزند و با کف زدن و با صدایی بلند او را تشویق می کنند انگار که او برنده مسابقه است! او از خط پایان می گذرد. خبرنگاري به او نزدیک می شود و از او می پرسد: «چرا با این درد و جراحت و در شرایطی که نفر آخر بوديد و شانسی برای برنده شدن نداشتید از ادامه مسابقه منصرف نشديد؟»آکواری می گوید: «من فکر نمی کنم شما درک کنید. مردم كشورم مرا 9000 مايل تا مكزيكو سيتي نفرستاده اند كه فقط مسابقه را شروع كنم. آنها مرا فرستاده اند كه مسابقه را به پايان برسانم.»نام نفر اول مسابقه دوی ماراتن، دونده اتیوپیایی برنده مدال طلای مسابقه، چیست؟ احتمالاً به جزمستندات نتایج مسابقه المپیک سال 1968، در جای دیگری ثبت نشده است و با جستجو در اخبار و اینترنت هم، آن را نخواهید یافت. برنده مسابقه کیست؟ جان استفن آکواری. چرا؟ زیرا او ارزشی را به ما یادآور می شود که خیلی ارزشمندتر و تحسین برانگیزتر از چیزی مانند نفر اول شدن است؛ پشتکار و استقامت.او درس بزرگي به ما می آموزد و آن اصالت حركت، مستقل از نتيجه است. او يك لحظه به اين فكر نمی کند که نفر آخر است و شانسی برای نفر دوم یا سوم شدن هم ندارد.

منبع:
يكی بود

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
شنبه 19 بهمن 1392 - 16:02
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 206 RE باغبان قصر حاکم
روزي حاكم شهري دستور داد تا باغبان قصر را در ميدان شهر گردن بزنند. وزير حاكم كه مردي خردمند بود پيش حاكم رفت تا علت را جويا شود و جان باغبان بيچاره را نجات دهد.وزير پس از انجام تشريفات معمول پرسيد: «حاكم به سلامت باد، چه گناهي از اين نگون بخت سر زده كه چنين عقوبتي بر او رواست؟»حاكم با نگاهي خشمگين به وزير گفت: «اين نگون بخت كه مي گويي چند باريست كه چون دزدان، به قصر دست درازي مي كنند و از ديوار باغ راه فرار مي جويند، هر چه در پي دزدان مي دود بدانها نمي رسد. بار اول و دوم و سوم را بخشيديم، ولي به حتم او را عمدي در كار است. ترديد ندارم كه اين باغبان رفيق قافله و شريك دزدان است.»وزير از شنيدن اين موضوع لبخندي زد و گفت: «نه اين مرد باغبان و نه هيچ باغبان ديگري دزدان را دست نتوان يافت. چون او براي حاكم مي دود و دزدان براي خود.»حاكم از پاسخ وزير خوشش آمد و از خون باغبان گذشت.
------------
اگر كاركنان، سازمان را از خود بدانند علاوه بر انجام تمام و كمال وظايف محوله، از انگيزه هاي لازم براي پيشبرد اهداف و تعالي سازمان نيز برخوردار خواهند بود.

منبع:
يكی بود

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
شنبه 19 بهمن 1392 - 16:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 207 RE آيا نقاط قوت شما واقعاً نقاط قوت هستند؟
در زمان جنگ دوم جهاني در روسيه ايده‌اي به ذهن فرماندهان روسي براي نابود كردن تانك‌هاي آلماني رسيده بود به اين شكل كه به بدن سگهاي آموزش ديده مواد منفجره مي‌بستند كه زير تانك‌هاي آلماني بروند و در زمان قرار گرفتن سگ زير تانك چاشني عمل كرده و تانك منفجر شود. در ظاهر امر ايده خيلي خوب و عالي به نظر مي‌رسيد اما در ميدان واقعي جنگ، سگ‌ها به جاي تانك‌هاي آلماني به زير تانك‌هاي روسي رفتند و آنها را منفجر كردند!
فكر مي كنيد چرا؟ به اين دليل كه تانك هاي آلماني بنزيني شده بودند ولي تانكهاي روسي گازوئيلي بودند و سگها هم با تانك هاي روسي گازوئيلي آموزش ديده بودند. نقطه قوت سگ‌ها حس شامه آنها بود به همين دليل آنها طبق آموزشي كه ديده بودند تانكهاي گازوئيلي روسي را هدف قرار مي‌دادند.
------------
برخي از سازمان‌ها و شركت‌ها، ويژگي‌هايي را نقاط قوت خود مي‌دانند كه در واقع در مقايسه با شرايط محيطي و رقبا يا نقطه قوت نيستند يا برعكس نقطه ضعف به حساب مي‌آيند. اما اين سازمان‌ها به دليل نداشتن تفكر استراتژيك و بي‌توجهي به آن، عباراتي دهان پر‌كن را به عنوان نقاط قوت خود جار مي‌زنند و به آنها عمل مي‌كنند كه موجب تضعيف يا نابودي سازمان مي‌شوند.
منبع: Rahkar Modiriat

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
دوشنبه 20 مرداد 1393 - 20:43
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :