زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 3:52 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 84 RE زاد و فرود خودكار بيك
علي اكبر رفوگران
پس از ناكامي در اجازه توليد خودنويس در ايران، به فكر توليد كالايي افتاد كه مصرف عمومي‌تر و بيشتري در بازار ايران داشت. احتمالا هيچ ايراني نيست كه حداقل يك‌بار خودكار بيك در دستش نگرفته باشد و با آن آشنا نباشد.طي سال‌هاي واردات خودكار به ايران، مردم به نوشتن با آن عادت كرده بودند و فروش آن گسترش پيدا كرده بود.

به همين دليل بازار داخلي به حدي مصرفش گسترش يافته بود كه توليد خودكار در ايران منطق اقتصادي داشته باشد. خانواده رفوگران كه سال‌ها در تجارت نوشت افزار و خودكار مشغول بودند به تاسيس كارخانه توليد خودكار بيك در سال 1342 اقدام نمودند. در آغاز هنگامي كه علي‌اكبر پيشنهاد تاسيس كارخانه را به پدرش داد، ميرزا علي به پسرش گفت مي‌ترسم اين زياده‌خواهي تو خشم خدا را برانگيزد وي نگاه درويش گونه‌اي به زندگي داشت، به علاوه پروژه توليد و كارخانه‌داري در ذهنيت او كاملا مساله‌اي تاريك بود.
سرانجام علي‌اكبر رفوگران پدرش را قانع نمود تا با تاسيس كارخانه بيك در ايران موافقت نمايد. در پاريس به ديدار بيك، موسس و رييس كارخانه بيك رفت. بدون مقدمه گفت: آقاي رفوگران چه كاري مي‌توانم برايتان بكنم؟ وي كه از قبل براي اين لحظه خود را آماده كرده بود، گفت: «آقاي بيك، يك ماشين تزريق پلاستيك از آنها كه اضافه داريد به اضافه يك قالب خودكار دسته دوم به من بفروشيد و پولش را همين الان برداريد، من مي‌برم تهران اگر توانستم توليد را به سطحي برسانم كه مورد رضايت شما باشد، اجازه توليد خودكار بيك در ايران را به من بدهيد، اگر نتوانستم ماشين تزريق را نگه مي‌دارم و قالب را به شما برمي‌گردانم تا سر فرصت به هر كس خواستيد بفروشيد و بعدا پولش را به من بدهيد.»
بيك لبخندي زد و گفت اين پشتكار را به شما تبريك مي‌گويم. پس از موافقت پدر در تاسيس كارخانه، قالب بدنه خودكار از ميلان ايتاليا و ماشين تزريق پلاستيك متناسب با ظرفيت آن قالب از نورنبرگ آلمان خريداري شد بدنه براي نصب به آلمان فرستاده شد. علي‌اكبر رفوگران به مدت يك هفته در مراحل انجام كار در كارخانه آلماني حاضر بود تا از نحوه كاركرد دستگاه اطلاع پيدا كند تا حين كار در ايران در صورت مشكل فني قادر به رفع مشكل باشد.وقتي به ايران برگشت، شركت صنعتي «قلم خودكار» را تشكيل داد، به اين ترتيب كه پدر 34‌درصد، برادر بزرگ (حاج‌عباس) 33درصد و علي‌اكبر رفوگران 33 درصد سهام داشتند.
با خريد يك قطعه زمين در تهران نو با سرعت ساخت كارخانه را شروع كردند، وقتي ماشين‌ها به تهران رسيد، مقدمات تاسيس كارخانه آماده بود. سه ماه طول كشيد تا اولين محصول به بازار آمد.
در سال 1342 افراد تحصيلكرده فني بسيار كم بودند. دستگاه تزريق پلاستيك كه امروزه از ساده‌ترين دستگاه‌ها در فرآيند توليد است، آن روزها برايشان بسيار پيچيده بود. بخشي از توليدات خود را به فرانسه فرستادند شركت بيك از كيفيت محصول اظهار رضايت نمود.
فروش شركت از تعداد 500 هزار در سال 1341 به بيش از 100 ميليون افزايش يافت. علي‌اكبر رفوگران برادر كوچكش حسن را به كارخانه بيك آورد براي اينكه كارآزموده شود. از كارگري شروع به كار نمود بعدها به سرپرست، مدير و مديرعامل شركت ارتقا يافت.
پس از چند سال علي‌اكبر قسمت اعظم سهامش را در كارخانه بيك به برادرش حسن واگذار نمود.شركت بيك براي توسعه فعاليتش در اوايل دهه شصت كارگاهي براي ساخت «خودكارهاي» تبليغاتي به وجود آورد و بر همين اساس، با يكي از مشتريان قراردادي بست و سي ميليون تومان پول به عنوان پيش‌پرداخت دريافت نمود.
در آن سال‌ها، قيمت فروش را نهادهاي دولتي تعيين مي‌كردند، به علت مسافرت كارمند و نامشخص بودن قيمت، شركت نتوانست تعهداتش را به موقع انجام دهد. پس از سپري شدن زمان تعهد، مشتري قرارداد را فسخ نمود و صاحب بيك مجبور شد هفت ميليون تومان سود به عنوان دوره زماني پيش‌پرداخت به مشتري بپردازد در عين حال كالاي توليدي نيز همچنان در دستش باقي بود.
به نظر مي‌رسد نقش مهم كارآيي نهادهاي بخش عمومي، در موفقيت يا عدم موفقيت بخش خصوصي به غايت حائز اهميت است. هرگونه طراحي در جهت تحول در حوزه بخش خصوصي پيش نيازهايي دارد كه اولويت اول، به كاركرد درست و سريع نهادهاي حوزه عمومي برمي‌گردد.


خريد كارخانه مدادسازي

پس از چند سال كه مشغول توليد خودكار بود، پيشنهاد خريد كارخانه مداد به وي شد. كارخانه مداد سوسمار را در آغاز فرمان فرمائيان در ايران تاسيس و بعدها به بنياد پهلوي واگذار شد. آنان به علت زياندهي شركت تصميم به فروش كارخانه گرفتند.
به همين دليل بهبهانيان حسابدار دربار، توسط مهندس حسين ستوده كارمند كارخانه بيك، با علي‌اكبر رفوگران تماس گرفته تا كارخانه را به آنها كه در حوزه تجارت و توليد كارخانه تخصص داشتند، واگذار نمايند.
وي كارخانه را به صورت نقد و نسيه خريد. در آغاز پدر و برادرش عباس با خريد آن به شدت مخالفت نمودند. خصوصا پدرش با توسعه فعاليت به شدت مخالف بود.سرانجام پدرش رضايت داد علي‌اكبر به تنهايي به خريد كارخانه بپردازد و پس از سودآوري كارخانه، آن را واگذار نمايد. فقدان دانش فني در توليد مداد مرغوب عامل زياندهي شركت بود.
علي‌اكبر رفوگران مدير داخلي كارخانه را به‌نام حيدرزاده(داماد محمود رضايي سهامدار عمده مس سرچشمه و تراكتورسازي) مديرعامل شركت نمود.
وي يك ماه به كاركنان مرخصي با حقوق داد تا درباره مشكلات و راه‌اندازي كارخانه مطالعه نمايد. رفوگران به اين نتيجه رسيد بدون كمك يك مدادساز باسابقه خارجي كاري از پيش نمي‌برد.
چون آن زمان مداد سوسمار نشان از كارخانه «فابركاستل» در نورنبرگ آلمان وارد و مارك آن بسيار مشهور بود، به فكر توليد آن در ايران افتاد. وي به آلمان رفت و با راضي كردن روساي فابركاستل آلمان، امتياز ساخت آن را گرفت.
نمايندگي انحصاري‌اش در ايران عمويش حاج محمدباقر تحريريان بود. پس از سفر به آلمان توانست اعتماد شركت مذكور را براي توليد تحت ليسانس آن به‌دست آورد. قرار شد مغز مداد را از آنها بخرد و هر قراص مداد را يك مارك رويالتي بپردازد. همچنين يك هفته در كارخانه آلماني براي مطالعه نحوه توليد مداد ماند. پس از آن سرپرست كادر فني كارخانه را با حدود دو برابرنيم حقوقش در آلمان به ماهي ده هزار مارك همراه با خانه و ماشين مجاني به مدت دو سال استخدام نمود و به ايران آورد تا شركتش را راه‌اندازي نمايد.
توليد وي به گونه‌اي مرغوب بود كه بازار تهران تا مدت‌ها نمي‌دانست كه كالاي خريداري، ساخت رفوگران مي‌باشد. پس از مدتي نيروي كار داخل كارخانه به خوبي امور فني را فراگرفتند كه پس از رفتن كارشناس آلماني به خوبي امور فني را اداره مي‌كردند. مداد سوسمار را با همان كيفيت ساخت آلمان در ايران توليد كرد.
مداد سوسمار توليد كارخانه رفوگران همچون توليد خودكار بيك مقام اول فروش را در بازار داخلي به علت قيمت پايين و مرغوبيت داشت. وي پس از انقلاب اين كارخانه را به برادرش عباس واگذار نمود. كارخانه با سهامداري فرزندان عباس و مديرعاملي پسرش منصور اداره مي‌شد تا اينكه يك كارخانه مدادسازي در يزد نمايندگي مداد سوسمار را به جاي آنها به‌دست آورد و او با كارخانه اشتدلر آلماني قرارداد بست كه بسيار هم موفق بود.


عطر بيك

رفوگران فعاليت خود را از عرصه نوشت افزار به ساير زمينه‌هاي توليدي گسترش داد. سعي كرد ساير فرآورده‌هاي بيك را در ايران توليد نمايد. كارخانه عطر بيك را از فرانسه در سال 1375 خريداري كرد.
علت رويكردش به توليد عطر، اين بود كه مخارج گمركي واردات عطر به ايران زياد بود و كاهش قيمت با توليد آن در ايران امكان‌پذير بود، همچنين كشور ايران جمعيت جوان زيادي دارد كه بسياري از آنها قدرت خريد عطرهاي گران‌قيمت خارجي را ندارند.
بسياري از همكارانش معتقد بودند نمي‌شود چنين چيزي در ايران تهيه كرد، حتي صاحب بيك فرانسه هم فكر مي‌كرد اين كار در ايران موفق نمي‌شود؛ اما رفوگران با كمك خواهرزاده‌اش «مهندس كاتوزيان» موافقت بيك را جلب كرد تا عطر بيك را در ايران توليد كند. او باور داشت مي‌تواند محصولي با كيفيت عطرهاي گران‌قيمت خارجي را با قيمت بسيار كمتر در ايران توليد نمايد.
سال 1377 با هدف تامين مواد اوليه موردنياز و ايجاد زمينه‌هاي صادرات به بازار كشورهاي همجوار، كارخانه ديگري توسط رفوگران جهت توليد نوك خودكار بيك با مشاركت شركت بيك فرانسه در شهرستان فيروزكوه احداث شد.


وداع با خودكار بيك

بعد از پيروزي انقلاب اتفاقات تلخي براي كارخانه‌اي كه خود سنگ بنايش را گذاشته بود رخ داد. وي حس پدري را كه فرزندش را از دست داده باشد، داشت. آن روزها خودكار بيك حرف اول را در ايران مي‌زد؛ اما بعدها خودكار خارجي جاي توليد ملي را گرفته و كارخانه بيك با توليد كمي مشغول فعاليت بود.
كل ماجرا از زبان رييس مجلس پيشين خواندني مي‌باشد. «برادران تحريريان از محترمان تهران شكايتي به دفتر رهبري داده بودند و ايشان پرونده را به حجه‌الاسلام علي‌اكبر ناطق‌نوري براي پيگيري دادند و نوشتند خدا كند كه اين‌گونه كه اين‌ها (تحريريان) مي‌گويند درست نباشد؛ والا واي بر من، واي بر ما، اگر اين درست باشد. اگر اين ظلم‌ها در كشور شود، در قيامت چه پاسخي خواهيم داد.» و خواسته بودند كه گزارش اقداماتي كه انجام مي‌دهيد را به من ارائه نماييد.
تعزيرات با بچه‌هاي وزارت، اينها را به اتهام سوءاستفاده از ارز دريافتي و وارد نكردن مواد اوليه دستگير كرده و با وجود سن بالايي كه داشتند به شدت اذيت كرده بودند.
بخصوص وقتي به اينها گفته بودند كه مي‌خواهيم جلوي كارگرها شما را شلاق بزنيم، شكنجه روحي شده بودند و اين‌ها با وجودي كه افراد مذهبي و متديني بودند، تحت فشار عصبي، هر دو اقدام به خودكشي كرده بودند كه البته مامورين مانع از اين كار شدند و آنها موفق به خودكشي نشدند.

جمعه 06 مرداد 1391 - 18:53
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh / aghapourfatemeh /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 85 RE گفتگو با بهروز فروتن مدير عامل موفق كارخانه مواد غذايي بهروز


مقدمه: اين مصاحبه تبليغاتي نيست صرفا براي يادگيري موفقيت از افراد موفق است


ژیانی به سوی آینده

تنها تفاوتی که آقای موفق با خیلی از ما دارد، این است که او هیچ وقت از شکست نمی ترسد و مصمم به پیش می رود. برای گفت وگو با فروتن به دفتر کارش در جاده مخصوص کرج رفتیم؛ جایی که پر است از لوح های افتخاری که به خاطر تلاش هایش به دست آورده است.



تلفن های اتاقش مدام زنگ می خورند، منشی اش هم هر چند دقیقه یک بار قرار هایش را تنظیم می کند. اینجا اتاق کار یکی از مدیران موفق کشورمان است؛ اتاقی که در و دیوارش پر است از لوح افتخارهایی که طی سال ها تلاش به دست آورده است ، به اینها اضافه کنید عکس هایی که از دوران کودکی خود و نوه اش به دیوار زده است، البته گوشه یکی از دیوارهای اتاق هم یک دارت جا خوش کرده است؛ « بعضی وقت ها با دوستان دارت بازی می کنم. بین دوستان کمتر کسی پیدا می شود که مثل من دارت بیندازد. این کار به من کمک می کند تا افکارم را متمرکز کنم. علاوه بر دارت زدن وقتی می خواهم بدانم شرایط روحی مناسبی دارم و می توانم درست مدیریت کنم یانه؟ می نویسم، چراکه وقتی شش دانگ حواسم جمع باشد خوش خط می نویسم.»

زندگی بهروز فروتن پر است از فراز و نشیب های بسیار، فرود هایی که تنها یکی از آنها برای خیلی از ماها کافی است که قید زندگی کردن را بزنیم و با دوختن آسمان و زمین به هم، از بخت بدمان گله کنیم اما فروتن عاشق تجربه کردن و از نو شروع کردن است. حالا هم که 65 ساله شده دوست دارد تجربه های بیشتری به دست بیاورد. شاید خیلی ها تصور کنند او آدم خوش شانسی است که به این موفقیت ها دست پیدا کرده اما او می گوید اصلا به شانس و اقبال اعتقاد ندارد.





تلاش به جای شانس

«من هر بار که در زندگی زمین خوردم زوتر از دفعه های قبل بلند شدم. خیلی خوب نیست که بعضی ها می گویند همیشه نیمه پر لیوان را باید دید، به نظر من باید نیمه خالی را هم دید و پر از عمل کرد. زندگی من هم مانند خیلی از آدم های دیگر فراز و نشیب زیادی داشته و خواهد داشت اما من هیچ وقت اتفاقات خوب و بد پیش آمده را به حساب شانس و اقبال نمی گذارم. خوب یادم هست سال 63 بود که با فروش طلاهای همسرم و قرض و قوله کردن، کارگاه کوچکی راه انداخته بودم. باورش سخت است ولی حلقه های ازدواجمان را هم فروختیم. در یک کارگاه کوچک، مواد غذایی مثل ترشی و زیتون درست می کردیم.

من این مواد را با ژیانی که داشتم به مغازه های مختلف می بردم و می فروختم اما درست همان روزی که تقریبا همه کارهایم روبه راه شده بود و پروانه کسب گرفته بودیم، تلفنی به من خبر دادند کارگاه آتش گرفته، وقتی خودم را به آنجا رساندم، ماشین آتش نشانی هم رسیده بود اما وقتی آنها شیر آب تانکر را باز کردند متوجه شدند هیچ آبی در مخزن ماشین وجود ندارد. برای همین همه سرمایه ای که در آن کارگاه داشتم جلوی چشمانم خاکستر شد و من هیچ کاری نتوانستم بکنم اما من هیچ وقت این اتفاق را به پای بدشانسی نگذاشتم و سریع تصمیم گرفتم که باید در آن مرحله چه کار کنم.

بلافاصله دست به کار شدم و گوشه ای از کارگاه را تمیز کردم و با فروش آهن آلاتی که از آتش سوزی به جا مانده بود، کار جدیدی را شروع کردم.»


مدیر عامل موفق کارخانه مواد غذایی بهروز


آن روز هر شخصی که جای او بود، این اتفاق را به پای بدشانسی اش می گذاشت اما بهروز همان لحظه تصمیم گرفت دوباره شروع کند برای همین بعد از فروش آهن قراضه های به جامانده از آتش سوزی، گوشه ای از کارگاهش را تمیز کرد و شروع به بسته بندی داروهای گیاهی و پوشاک بچه کرد.

او مدتی این کار را انجام داد تا اینکه توانست زیان هایی را که دیده بود جبران کند؛ «خیلی ها آن موقع می گفتند فروتن به خاطر استفاده از بیمه، کارگاه خودش را آتش زده اما جالب اینجاست که کارگاه من اصلا بیمه نبود. سریع خودم را جمع و جور کردم و با شروع کردن کاری جدید، زیان هایی که دیده بودم را جبران کردم.»


شبانه روز تلاش کردم

بهروز فروتن، یازدهم فروردین ماه 1324 در محله امیریه تهران به دنیا آمد اما با آنکه وضع مالی خانواده خوب بود او از کودکی یاد گرفت که روی پای خودش بایستد. « از7 سالگی وارد دنیای کار شدم با دوستانم بادبادک، روروک و فانوس درست می کردیم و می فروختیم. یک توپ فوتبال هم خریده بودم و آن را اجاره می دادم. کار را خیلی زود شروع کردم، برای همین موفقیت هایم را مدیون پدرم هستم. 10 سال بیشتر نداشتم که پدرم فوت کرد اما او واقعا به من راه و رسم زندگی کردن را آموخت. او مرا برای شاگردی به مغازه دارانی که می شناخت معرفی می کرد اما برای اینکه من لذت کارکردن را بچشم خودش به مغازه دارها پول می داد تا به عنوان دستمزد به من بدهند.»

فروتن با اینکه در خانواده ای با شرایط مالی مناسب به دنیا آمد اما خیلی زود وارد دنیای کار شد. اگر چه او پدرش را خیلی زود از دست داد اما این ماجرا باعث نشد او مسیر زندگی اش را گم کند بلکه مصمم تر از قبل به زندگی اش ادامه داد.

«در دانشگاه شبانه درس می خواندم و روزها کار می کردم. روزهایی را پشت سر گذاشته ام که تنها فرصتم برای خوابیدن، در اتوبوس شرکت واحد بود. آن زمان وضع مالی خوبی نداشتم برای اینکه هم به درسم برسم هم کارم، مجبور بودم حساب شده عمل کنم؛ روزها کار می کردم و شب ها درس می خواندم. تنها وقتی که برای خوابم می ماند، زمانی بود که با اتوبوس به محل کارم می رفتم، اتوبوس هم آن قدر شلوغ بود که باید ایستاده می خوابیدم، از طرفی هم باید حواسم هم بود که به موقع در ایستگاه پیدا شوم چرا که اگر ایستگاه را رد می کردم باید پیاده برمی گشتم چون پولی برای خرید بلیت اضافه نداشتم.»

فروتن در کنار کار، درسش را هم خواند و توانست لیسانس مدیریت و روابط عمومی بگیرد. علاوه بر اینها، او یک دوره فنی را هم در کرج گذراند. آقای موفق در زندگی اش کارهای زیادی را تجربه کرده، از تدریس و پیمانکاری بگیرید تا صنایع غذایی.

فروتن زمانی یک آموزشگاه را اداره می کرد چرا که او علاقه زیادی به تدریس و معلمی دارد؛ «مدتی با یک شریک، آموزشگاهی را اداره می کردم، به معلمی علاقه زیادی داشته و دارم اما در کنار تدریس کارهایی مانند پیمانکاری و ساخت و ساز هم انجام می دادم اما به خاطر اعتماد بی جایی که به شریکم کردم، در این مرحله از زندگیم فرودی داشتم؛ شریکم همه شهریه ای که از دانش آموزان گرفته بودیم را برداشت و رفت. برای همین من ماندم و مشکلاتی که پیش آمده بود اما قبول کردم که اشتباه خودم بود، برای همین، بیشتر کارهای آموزشگاه را به گردن گرفتم.

در آموزشگاه تدریس کردم، سرایداری کردم، حتی کارهای تبلیغاتی آموزشگاه را هم خودم انجام می دادم. یک روز که مشغول چسباندن اعلامیه در خیابان بودم یکی از شاگردهایم مرا دید تعجب کرد اما وقتی از ماجرا با خبر شد، کمکم کرد تا اعلامیه های بیشتری برای تبلیغ آموزشگاه توزیع کنیم.»


مستاجر خانه خودم شدم

زندگی بهروز فروتن فراز و فرود های بسیاری داشته. او هر بار که در کاری شکست می خورد با شجاعت اشتباهش را قبول می کرد و حساب شده تر عمل می کرد.

حتی در آن زمان مجبور شد برای جبران ضررهایش خانه اش را بفروشد و مستاجر خانه خودش بشود اما هرگز تسلیم نشد و کارش را با اراده محکم تری ادامه داد؛ «روزهای سخت زیادی را پشت سر گذاشته ام، روزهایی که حتی پولی برای سوار شدن به اتوبوس یا تاکسی نداشته ام، اما همیشه مسؤولیت اشتباهاتم را به گردن گرفته ام و کس دیگری را مقصر ندانسته ام. در دوره ای برای جبران یکی از فرودهایم، خانه ای که داشتم را فروختم و مستاجر خانه خود شدم. در زیرزمین خانه به همراه همسرم مواد غذایی مانند ترشی و زیتون درست می کردیم و می فروختیم، من آنها را با خودروی ژیانی که هنوز هم آن را نگه داشته ام برای فروش به مغازه های مختلف می بردم و برای اینکه بتوانم با رقیب هایم رقابت کنم از مغازه دار ها پولی نمی گرفتم می گفتم هر وقت مواد غذایی را فروختید پولم را بدهید. البته خیلی از آنها سوء استفاده می کردند و پولم را دیر پرداخت می کردند اما با تمام این سختی ها، بالاخره تلاش هایم نتیجه داد و توانستم موفق شوم.»

سال ها از زمانی که بهروز فروتن به همراه 11 نفر از بستگانش در زیرزمین خانه اش محصولاتشان را درست می کردند می گذرد، حالا فروتن یکی از معتبرترین کارخانه های تولید مواد غذایی کشورمان را اداره می کند و تعداد کارمندانی که او به طور مستقیم با آنها درارتباط است به 1500 نفر رسیده اما او هنوز مانند گذشته تلاش می کند.

«هر روز ساعت شش صبح از خواب بیدار می شوم و کارم را شروع می کنم. روز تعطیل هم برایم معنایی ندارد به کارخانه می آیم و سعی می کنم هر روز بهتر از روز دیگر مدیریت کنم. معمولا هم ساعت هشت شب به خانه بر می گردم، با اینکه مدیر عامل کارخانه صنایع غذایی هستم اما غذا درست کردن بلد نیستم، در خانه من مصرف کننده خوبی هستم. در اوقات فراغت هم همراه نوه هایم کارتون تام و جری نگاه می کنم، از برنامه های تلویزیونی هم اخبار و برنامه های طنز را بیشتر دوست دارم. در زندگی ام سعی کرده ام فرزندانم را مانند خودم بار بیاورم، برای همین به جای اینکه آنها را با خودروی شخصی این طرف و آن طرف ببرم سعی کردم آنها بیشتر از اتوبوس شرکت واحد استفاده کنند.»

فروتن، مدیر عامل صنایع غذایی بهروز، سال 84 به عنوان قهرمان قهرمانان صنایع کشور شناخته شد، حالا در کارخانه او 1500 نفر به شکل مستقیم و 10 هزار نفر به طور غیر مستقیم فعالیت می کنند؛ « تا امروز سه دوره کاری داشته ام؛ تدریس، پیمانکاری و ساخت و ساز و صنایع غذایی، در این کارها بارها اوج و فرود داشته ام. آخرین فرودی که داشتم برمی گردد به سال 83 اما اشتباهم را قبول کردم و با تلاش بیشتری به موفقیت دست پیدا کردم. من هنوز هم خودم را یک معلم می دانم چرا که مهم نیست چگونه و کجا کار می کنی باید حاصل کاری که انجام می دهی خوب باشد.»



جمعه 06 مرداد 1391 - 18:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: aghapourfatemeh / moein-dorribakhsh /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 87 RE راه رفتن سگ روی آب

شکارچی پرنده، سگ جدیدی خریده بود. سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ می توانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید. برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد.

او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند. در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت.

در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟
دوستش پاسخ داد: «آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند.»



بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند. روی وجوه منفی تیم های کاری متمرکز نشوید. با توجه به جنبه های مثبت و نقاط قوت، در کارکنان و تیم های کاری ایجاد انگیزه کنید.

یکشنبه 08 مرداد 1391 - 00:15
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh /
aghapourfatemeh آفلاین



ارسال‌ها : 60
عضویت: 6 /3 /1391
محل زندگی: قائمشهر
تشکرها : 86
تشکر شده : 138
پاسخ : 88 RE داستان های کوتاه
سلام آقای انصاری .ممنونم به خاطر مطالب مفید وکار بردیتون.

یکشنبه 08 مرداد 1391 - 15:48
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از aghapourfatemeh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh / abbas /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 89 RE داستان های کوتاه
چگونگی انتخاب هدف و تلاش برای رسیدن به آرزوها

همه ما آرزوها یی را در سر می پرورانیم . در اعماق روان خود می خواهیم باور کنیم که دارای موهبت خاص هستیم، می توانیم تغییر و تفاوتی ایجاد کنیم، می توانیم به طریق بخصوصی در دیگران نفوذ کنیم و می توانیم جهان امروز را به گونه بهتری در آوریم.
آرزوی شما چیست ؟ شاید رویایی است که آن را فراموش کرده اید و یا درشرف زوال و نابودی است . اگر آرزوی شما عملی می شد ، وضع امروزی شماچگونه بود؟
اکنون چند لحظه وقت صرف کنید و در رویا و آرزوی خود فرو بروید و ببینید خواسته واقعی شما در زندگی چیست ؟
کارهایی که گاه به گاه انجام می دهیم، ملاک نیستند، بلکه اعمال همیشگی ما هستند که نقش تعیین کننده دارند. پدر همه اعمال ما کدام است ؟ چه عملی در نهایت ، تعیین کننده شخصیت و راه زندگانی ماست ؟ پاسخ این پرسش در کلمه تصمیم نهفته است . در لحظات تصمیمگیری است که سرنوشت ما رقم زده می شود . من بیش ازهر چیز ، اعتقاد دارم که آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند ، شرایط زندگیمان نیست ، بلکه تصمیمهای ماست.چه کسی باور می کردکه ایمان مردی آرام و بی ادعا ( حقوقدانی که به اصل مسالمت معتقدبود )
چنان قدرتی داشته باشد که امپراطوری وسیعی را واژگون کند ؟ مع ذالک تصمیم مهاتما گاندی و اعتقاد او به اینکه بدون توسل به خشونت می توان به مردم هند کمک کرد تا دوباره زمام کشور خود رابدست گیرند،یک رشته وقایع زنجیره ای غیر منتظره را سبب شد .ببینید یک تصمیم ، که به موقع و با ایمان کامل به آن عمل می شود ، چه نیرویی دارد. هنگامی که خیلیها این کار را رویایی غیر ممکن تصور می کردند ، استقامت و پابندی گاندی به تصمیمی که گرفته بود ، آن رویا را به واقعیتی غیرقابل انکار مبدل کرد.نکته آن است که خود متعهد کنیم بطوری که نتوانیم از تصمیم خود بر گردیم .اگر شما همین اندازه شور و شوق، ایمان و عمل در خود سراغ داشتید که بتوانید حرکتی توقف نا پذیر را به وجود آورید، دست به چه اقداماتی می زدید؟
در درون هر یک از ما منابع نیروی عظیمی به ودیعه نهاده شده است که می تواند ما رابه کلیه آرزوهای خود و حتی به چیزی بیش از آن برساند. یک تصمیم ، می تواند دریچه های بسیاری را به روی ما باز کند و شادمانی یا غم ، سعادت یا بی نوایی، با هم بودن یا انزوا ، عمر طولانی و یا مرگ زود رس را به ارمغان آورد.از شمامی خواهم که همین امروز ، تصمیمی بگیرید که بلافاصله موجب دگرگونی یا بهبود کیفیت زندگیتان شود.کاری را که به تعویق انداخته اید انجام دهید...مهارت تازه ای فرا بگیرید ...با دلسوزی و احترام بیشتری نسبت به دیگران رفتار کنید ... و یا به کسی که چند سال است با او صحبت نکرده اید ، تلفن کنید . فقط بدانید که همه تصمیمها دارای پی آمد هایی هستند. حتی اگر هیچ تصمیمی نگیرید، این خود نوعی تصمیم است.
در گذشته، چه تصمیمهایی گرفته، یا نگرفته اید که بر زندگی امروزی شما تاثیر شدیدی داشته است ؟
در سال 1955 خانم روزاپارکس تصمیم گرفت که از یک قانون غیر عادلانه و مبتنی بر تبعیض نژادی سرپیچی کند. وی از اینکه در اتوبوس ، جای خود را به سفید پوستی واگذارد امتناع کرد و این عمل او ، نتایجی به بار آورد که در آن لحظه به ذهنش خطور نمی کرد . آیا قصد او این بود که ساختار اجتماع را دگرگون سازد ؟ قصد او هر چه بود، پا بندی وی به معیارهای عالیتر زندگی ، او را به انجام این عمل واداشت .اگر معیارهایی را که دارید ، بالا ببرید و تصمیم واقعی بگیرید که براساس آن معیارها زندگی کنید چه تغییرات شگرفی ایجاد خواهد شد؟
همه ما ، داستان زندگی افرادی را شنیده ایم که علی رغم محدودیتهای شرایط، دست به کاری شگرف زده و به صورت نمونه هایی از نیروی بی کران روح انسان در آمده اند.من و شما نیز می توانیم زندگانی خود رابه صورت یکی ازاین افسانه ها در آوریم ، به شرط اینکه شهامت داشته باشیم و بدانیم که قادریم اختیار اتفاقاتی راکه در زندگیمان می افتد به دستگیریم. و اگر هم نتوانیم همیشه اتفاقاتی راکه در زندگیمان می افتد کنترل کنیم ، دست کم می توانیم بر واکنشهای خود نسبت به آن وقایع ، و بر اعمالی که در مقابل آنها انجام می دهیم مسلط باشیم.اگر در زندگی شما چیزی هست که از آن ناراضی هستید، ( مثلاٌ در زمینه روابط، سلامت جسمی ویا شغل) هم اکنون تصمیم بگیرید که بلافاصله تغییری در آن به وجود آورید.
هر چه بیشتر تصمیم بگیرید ،قدرت تصمیم گیری شما بیشتر می شود .همچنان که عضلات بدن در اثر ورزش نیرومندتر می شوند ، قدرت تصمیم نیز با تمرین افزایش می یابد.همین امروز، در مورد دو کار که به تاخیر انداخته اید تصمیم بگیرید: یک تصمیم که گرفتن آن آسان و یک تصمیم که کمی دشوارتر باشد. بلافاصله در جهت عملی کردن هر یک از آنها قدمی بردارید و این کار را با قدم دیگری که فردا بر می دارید ادامه دهید. ارد بزرگ اندیشمند برجسته می گوید ( در دوران زندگی ، تنها زمان هایی برایمان ارزشمند است که هدف و آرمانی را پیگیری می کردیم ) با این عمل ، عضلات تصمیمگیری شما نیرومند می شوند و می توانید بزودی تغییراتی بزرگ ، در تمامی جهات زندگی خود به وجود آورید. باید خود را مقید کنیم که از اشتباههای خود پند بگیریم، نه اینکه به خود بپیچیم و خویشتن را ملامت کنیم . اگر از خطاهای خود درس نگیریم ، ممکن است در آینده نیز آنهارا تکرار کنیم . اگر موقتاٌ کشتی تان به گِل نشست، بخاطر آورید که در زندگی انسان شکست معنی ندارد، بلکه فقط نتیجه وجود دارد . این ضرب المثل را در نظر داشته باشید : ناشی از تجربهاست ،و تجربه غالباٌ نتیجه قضاوت غلط است !
در گذشته خود ، مرتکب چه اشتباهی شده ایدکه بتوانید از آن برای بهبود زندگی امروزی خود استفاده کنید؟
موفقیت و شکست، معمولاٌ منشا واحدی ندارند.شکست نتیجه خودداری از انجام عملی ( مثلاٌ زدن یک تلفن ، رفتن یک کیلومتر راه یا اظهار عشق و محبت) است.همان طور که شکست ، ناشی از یک رشته تصمیمات جزئی است، موفقیت نیز ناشی از آغازگری و ابتکار ، پشتکار و بیان واضح عشق و محبت عمیق قلبی است.امروز چه عمل کوچکی می توانید انجام دهید که حرکتی را در جهت موفقیتهای زندگی به وجود آورد؟
تحقیقات پژوهشگران ، پیوسته نشان داده است که افرادموفق و آگاه معمولاٌ به سرعت تصمیم می گیرند و وقتی انجام کاری را درست بدانند به آسانی از تصمیم خود بر نمی گردند. بر عکس ، اشخاص شکست خورده معمولاٌ دیر تصمیم می گیرند و تصمیم خود را به آسانی عوض می کنند .
هر گاه تصمیم شایسته ای گرفتید ، آنرا رها نکنید.
او تقریباٌ نیمی از عمرش رادر یک ریه آهنی و نیم دیگر را در صندلی چرخدار گذرانده است. با وجود اینهمه مشکلات فردی ، او لابد در شرایطی نیست که بتواند کیفیت زندگی دیگران را بهتر سازد. آیا نظر شما غیر از این است ؟ادرابرتس ، مجسمه لحظات بی همتای تصمیم و اراده انسانی است . وی نخستین فرد معلولی است که بدون داشتن دست و پا ، از دانشگاه کالیفرنیا و برکلی فارغ التحصیل شده و به ریاست اداره توانبخشی ایالت کالیفرنیا رسیده است .وی که مدافع خستگی ناپذیر افراد معلول است ، توانسته است قوانینی رابرای حفظ کلیه حقوق انسانی معلولین به تصویب برساند و برای اجرای آن قوانین نیز ابتکارات بسیاری رانشان دهد.
شما هیچ بهانه قابل قبولی ندارید . هم اکنون سه تصمیم بگیرید که وضع سلامت، شغل، روابط زندگیتان را بهتر سازد و آنگاه براساس آن تصمیمها عمل کنید. چگونه می توانید چیزی نامرئی را قابل دیدن کنید؟ اولین قدم آن است که رویا و آرزوی خود را با دقت و روشنی تعریف کنید. تنها چیزی که حد توانائیهای شما را مشخص می کند ، همین است که بتوانید با دقت ، خواسته خود راتعریف کنید . اکنون می خواهیم آرزوها و رویاهای شما را متبلور سازیم و ظرف چند روز آینده برنامه ای بریزیم که مطمئناٌ شما را به هدف برساند. همه ما، چه بدانیم و چه ندانیم ، دارای هدفهایی هستیم. این هدفها، هر چه باشند، بر زندگی ما تاثیر اساسی دارند.مع ذالک بعضی از هدفها، نظیر اینکه ( من باید قبضها و صورتحسابهای خود راپرداخت کنم ) هیچ شور و هیجانی در انسان ایجاد نمی کند. رمز آزاد کردن نیروهای واقعی آن است که هدفهای هیجان آوری برای خود قرار دهید که حقیقتاٌ نیروی خلاقه را در شما زنده کند و محرک شور و شوق باشد.
هم اکنون آگاهانه هدفهای خود را انتخاب کنید.
هدفهایی را که به نظرتان ارزش تعقیب کردن دارند در نظر آورید. آنگاه یک هدف را که مهیج تر باشد بر گزینید . چیزی باشد که بخاطر آن ، صبحها زودتر از خواب بر خیزید و شبها دیرتر به بستر بروید. برای رسیدن به آن هدفِ، تاریخ معینی را در نظر بگیرید و در چند سطر بنویسید که چرا حتماٌ باید تا آن تاریخ به هدف برسید.آیا این هدف، آنقدر بزرگ هست که برایتان شور آفرین باشد؟ یا باعث شود که از چهار چوب محدودیتهای خود فراتر بروید؟ یا ظرفیتهای نهفته خود را آشکار کنید؟
اگر تاکنون اتومبیل یا وسیله تازه ای خریده باشید، متوجه شده اید که پس از خرید، مشابه آن را همه جا مشاهده می کنید. البته آن اشیا ، قبل از آن هم در اطراف شما وجود داشته اند ، اما متوجه آنها نمی شده اید .

سه شنبه 10 مرداد 1391 - 04:53
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 90 RE بهترین مدیر::تئودور روزولت::
بهترین مدیر::تئودور روزولت::
بهترین مدیر فردی است که در انتخاب بهترین افراد برای انجام کار موردنظر بینش کافی داشته باشد و به اندازه کافی خویشتن داری داشته باشد که وقتی آنان در حال انجام کار هستند در کار آنان دخالت نکند.

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
دوشنبه 16 مرداد 1391 - 05:11
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از moein-dorribakhsh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: abbas /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 92 RE 100 نکته کاربردی برای مدیریت بهتر
16). به طور منظم، برنامه‌هاي بلند مدت را بررسي و به روز کنيد.

17). پاسخ مکاتبات بايد در حداقل زمان انجام گيرد. در صورت امکان در ظرف 24 ساعت فرستاده شود.

18). برنامه‌ها را با گروه در ميان بگذاريد و آنها را از اهداف سازمان مطلع کنيد.

19). براي ماه، هفته و روز يک برنامه کوتاه مدت داشته باشيد.

20). يک ليست کنترل اقدامات روزانه تهيه کنيد، همواره يک فهرست به روز از کارهايي که بايد انجام شود داشته باشيد و در پايان هر روز آن را مورد تجديد نظر قرار دهيد و با خط کشيدن روي موارد انجام شده لذت کار پايان يافته را بچشيد.

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
جمعه 20 مرداد 1391 - 06:46
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 93 RE انتخاب مدیرعامل

رئیسان برگزیده ی قسمت های مختلف شرکت بزرگ، حاضر و آماده بودند تا در آزمون کتبی انتخاب مدیر عامل، شرکت کنند. همگی مدعی احراز این پست بودند چونکه تحصیلات بالایی داشتند و به تجربیات خود می بالیدند.

وقتی برگ سوالات در میان آنان توزیع شد با کمال تعجب فقط با یک سوال مواجه شدند و متن سوال، آنها را بیشتر غافلگیر کرده بود.

"اگر قرار باشد تا یک ساعت دیگر بمیرید و فقط فرصت نوشتن یک وصیت نامه داشته باشید چه مطالبی را مکتوب می کنید؟"

سپس مسئول آزمون با اقتداری مثال نزدنی عنوان کرد:

ملاک نمره گذاری آزمون از این قرار است که هر کس توانست بیشتر بنویسد و کارهای وعده داده شده را بیشتر یادآوری کند شانس موفقیت او افزایش می یابد.

همگی به سرعت مشغول نوشتن شدند. مسئولین گزینش و بازرسین در میان آزمایندگان آهسته گام بر می داشتند تا هم نقش مراقب را ایفا کرده باشند و هم حالات آنان را زیر نظر داشته باشند. در این حین نگاهی گذرا هم به پاسخ های آنها می انداختند که باعث می شد تبسم معناداری بر لبانشان بنشیند و سری به نشانه افسوس تکان دهند!

ناگاه فردی از میان آزمودنی ها بلند شد و برگه سفید و نانوشته خود را تحویل داد.

اعضای هئیت مدیره که بهت و پرسش بر چهره شان نمایان شده بود،او را به اتاقی هدایت کردند و علت کارش را جویا شدند.

او به آرامی پاسخ داد: من وصیتی نداشتم که بنویسم! تمام کارهای مربوط به آینده را بر روی برد (تخته) دفتر کارم نوشته ام. هیچ وعده و وعیدی را در ذهنم حبس نکرده الا اینکه به معاونینم سپرده باشم مخلص کلام اینکه اگر روزی نباشم، کارها گره نمی خورد! در زندگی شخصیم هم تقریبا تکلیف مال و منال و قرض و فوله هایم مشخص است و باعث زحمت بازماندگانم نخواهم شد که بعد مثلاً تلاش کنم به خوابشان بیایم !!!

پس از شنیدن حرفهایش ،تبسمی حاکی از رضایت و تائید بر لبان اعضای هئیت مدیره نشست.

جمعه 20 مرداد 1391 - 15:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 94 RE قدردانی
قدردانی


یک شخص جوان با تحصیلات عالی برای شغل مدیریتی

در یک شرکت بزرگ درخواست داد. در اولین مصاحبه پذیرفته

شد؛ رئیس شرکت آخرین مصاحبه را انجام داد. رئیس شرکت از شرح

سوابق متوجه شد که پیشرفت های تحصیلی جوان از دبیرستان تا پژوهشهای

پس از لیسانس تماماً بسیار خوب بوده است، و هرگز سالی نبوده که نمره نگرفته باشد.

رئیس پرسید: ((آیا هیچ گونه بورس آموزشی در مدرسه کسب کردید؟))

جوان پاسخ داد: ((هیچ.))

رئیس پرسید: ((آیا پدرتان بود که شهریه های مدرسه شما را پرداخت کرد؟))

جوان پاسخ داد: ((پدرم فوت کرد زمانی که یک سال داشتم، مادرم بود که شهریه های

مدرسه ام را پرداخت می کرد.))

رئیس پرسید: ((مادرتان کجا کار می کرد؟))

جوان پاسخ داد: ((مادرم بعنوان کارگر رختشوی خانه کار می کرد.))

رئیس از جوان درخواست کرد تا دستهایش را نشان دهد.

جوان دو تا دست خود را که نرم و سالم بود نشان داد.

رئیس پرسید: ((آیا قبلاً هیچ وقت در شستن رخت ها به مادرتان کمک کرده اید؟))

جوان پاسخ داد: ((هرگز، مادرم همیشه از من خواسته که درس بخوانم و

کتابهای بیشتری مطالعه کنم. بعلاوه، مادرم می تواند سریع تر از من رخت بشوید.))

رئیس گفت: ((درخواستی دارم. وقتی امروز برگشتید، بروید و دستهای مادرتان را تمیز کنید،

و سپس فردا صبح پیش من بیایید.))

جوان احساس کرد که شانس او برای بدست آوردن شغل مدیریتی زیاد است.

وقتی که برگشت، با خوشحالی از مادرش درخواست کرد تا اجازه دهد دستهای او را تمیز کند.

مادرش احساس عجیبی می کرد، شادی اما همراه با احساس خوب و بد، او دستهایش را به مرد جوان

نشان داد. جوان دستهای مادرش را به آرامی تمیز کرد. همانطور که آن کار را انجام می داد اشکهایش

سرازیر شد. اولین بار بود که او متوجه شد که دستهای مادرش خیلی چروکیده شده،

و اینکه کبودی های بسیار زیادی در پوست دستهایش است. بعضی کبودی ها خیلی دردناک

بود که مادرش می لرزید وقتی که دستهایش با آب تمیز می شد.

این اولین بار بود که جوان فهمید که این دو تا دست هاست که هر روز رخت ها را می شوید تا

او بتواند شهریه مدرسه را پرداخت کند. کبودی های دستهای مادرش قیمتی بود که مادر مجبور بود

برای پایان تحصیلاتش، تعالی دانشگاهی و آینده اش پرداخت کند.

بعد از اتمام تمیز کردن دستهای مادرش، جوان همه رخت های باقیمانده را برای مادرش

یواشکی شست.

آن شب، مادر و پسر مدت زمان طولانی گفتگو کردند.

صبح روز بعد، جوان به دفتر رئیس شرکت رفت.

رئیس متوجه اشکهای توی چشم های جوان شد، پرسید:

((آیا می توانید به من بگویید دیروز در خانه تان چه کاری انجام داده اید

و چه چیزی یاد گرفتید؟))

جوان پاسخ داد: ((دستهای مادرم را تمیز کردم، و شستشوی همه باقیمانده رخت ها را نیز تمام کردم.))

رئیس پرسید: ((لطفاً احساس تان را به من بگویید.))

جوان گفت:

1-اکنون می دانم که قدردانی چیست. بدون مادرم، من موفق امروز وجود نداشت.

2-از طریق با هم کار کردن و کمک به مادرم، فقط اینک می فهمم که چقدر سخت و دشوار

است برای اینکه یک چیزی انجام شود.

3-به نتیجه رسیده ام که اهمیت و ارزش روابط خانوادگی را درک کنم.

رئیس شرکت گفت: ((این چیزیست که دنبالش می گشتم که مدیرم شود.))

می خواهم کسی را به کار بگیرم که بتواند قدر کمک دیگران را بداند، کسی که زحمات دیگران را برای انجام کارها بفهمد، و کسی که پول را بعنوان تنها هدفش در زندگی قرار ندهد. شما استخدام شدید.

بعدها، این شخص جوان خیلی سخت کار می کرد، و احترام زیردستانش را بدست آورد.

هر کارمندی با کوشش و بصورت گروهی کار می کرد. عملکرد شرکت به طور فوق العاده ای بهبود یافت.

یک بچه، که حمایت شده و هر آنچه که خواسته است از روی عادت به او داده اند، ((ذهنیت مقرری)) را پرورش داده و همیشه خودش را مقدم می داند. او از زحمات والدین خود بی خبر است. وقتی که کار را شروع می کند، می پندارد که هر کسی باید حرف او را گوش دهد، زمانی که مدیر می شود، هر گز زحمات کارمندانش را نمی فهمد و همیشه دیگران را سرزنش می کند. برای این جور شخصی،

که ممکن است از نظر آموزشی خوب باشد، ممکن است یک مدتی موفق باشد، اما عاقبت احساس کامیابی نمی کند.

او غر خواهد زد و آکنده از تنفر می شود و برای بیشتر بدست آوردن می جنگند.

شما می توانید بگذارید بچه هایتان در خانه بزرگ زندگی کنند، غذای خوب بخورند، پیانو بیاموزند، تلویزیون صفحه بزرگ تماشا کنند. اما هنگامی که دارید چمن ها را می زنید، لطفاً اجازه دهید آن را تجربه کنند. بعد از غذا، بگذارید بشقاب و کاسه های خود را همراه با خواهر و برادر هایشان بشویند.

برای این نیست که شما پول ندارید که مستخدم بگیرید، می خواهید که آنها درک کنند، مهم نیست که والدین شان چقدر ثروتمند هستند، یک روزی موی سرشان به همان اندازه مادر شخص جوان سفید خواهد شد.

مهم ترین چیز اینست که بچه های شما یاد بگیرند که چطور از زحمات و تجربه سختی قدردانی کنند و یاد بگیرند که چطور برای انجام کارها با دیگران کار کنند.

جمعه 20 مرداد 1391 - 15:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 95 RE عروسك
عروسك
عارف پيري با مريدانش از كنار قصر پادشاه گذر مي كرد. شاه كه در ايوان كاخش مشغول به تماشا بود، او را ديد و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پير را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفياب شد. شاه ضمن تشكر از او خواست كه نكته اي آموزنده به شاهزاده جوان بياموزد مگر در آينده او تاثير گذار شود.

استاد دستش را به داخل كيسه فرو برد و سه عروسك از آن بيرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: «بيا اينان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپري كن.»

شاهزاده با تمسخر گفت: «من كه دختر نيستم با عروسك بازي كنم!»

عارف اولين عروسك را برداشت و تكه نخي را از يكي از گوشهاي آن عبور داد كه بلافاصله از گوش ديگر خارج شد.

سپس دومين عروسك را برداشته و اين بار تكه نخ از گوش عروسك داخل و از دهانش خارج شد. او سومين عروسك را امتحان نمود. تكه نخ در حالي كه در گوش عروسك پيش مي رفت، از هيچيك از دو عضو يادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت: «جناب شاهزاده، اينان همگي دوستانت هستند، اولي كه اصلا به حرفهايت توجهي نداشته، دومي هرسخني را كه از تو شنيده، همه جا بازگو خواهد كرد و سومي دوستي است كه همواره بر آنچه شنيده لب فرو بسته.»

شاهزاده فرياد شادي سر داده و گفت: «پس بهترين دوستم همين نوع سومي است و منهم او را مشاور امورات كشورداري خواهم نمود.»

عارف پاسخ داد : «نه» و بلافاصله عروسك چهارم را از كيسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: «اين دوستي است كه بايد بدنبالش بگردي.»

شاهزاده تكه نخ را گرفت و امتحان نمود. با تعجب ديد كه نخ همانند عروسك اول از گوش ديگر اين عروسك نيز خارج شد، گفت: «استاد اينكه نشد!»

عارف پير پاسخ داد: «حال دوباره امتحان كن.»

براي بار دوم تكه نخ از دهان عروسك خارج شد. شاهزاده براي بار سوم نيز امتحان كرد و تكه نخ در داخل عروسك باقي ماند.

عارف رو به شاهزاده كرد و گفت: «شخصي شايسته دوستي و مشورت توست كه بداند كي حرف بزند، چه موقع به حرفهايت توجهي نكند و كي ساكت بماند.»

جمعه 20 مرداد 1391 - 15:08
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh /



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :