زمان جاری : سه شنبه 08 خرداد 1403 - 5:26 بعد از ظهر
f_hamedi
ارسالها : 22
عضویت: 5 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: hamedi_fateme
تشکرها : 237
تشکر شده : 39
|
پاسخ :
22 RE مشتريان تكراري
دمينگ، ادواردز (W. Edwards Deming): سود كسب و كار از مشتريان تكراري حاصل ميشود، مشترياني كه بخاطر استفاده از محصولات و خدمات شما به خود ميبالند و دوستانشان را هم مشتريان شما ميكنند.
Profit in business comes from repeat customers, customers that boast about your product and service, and that bring friends with them
|
|
یکشنبه 28 خرداد 1391 - 11:20 |
|
تشکر شده: |
1 کاربر از f_hamedi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
moein-dorribakhsh / |
|
abbas
ارسالها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
|
پاسخ :
24 RE داستان های کوتاه
اولویت علاقه یا پول
مارك البيون در كتاب خود تحت عنوان «ساختن زندگي و امرار معاش» ، درباره يك مطالعه آشكاركننده از سوداگراني مي نويسد كه دو مسير كاملا متفاوت را پس از فراغت از تحصيل دانشگاهي طي كرده اند.
وي چنين مي گويد:يك بررسي از فارغ التحصيلان دانشكده بازرگاني، سابقه 1500 نفر را از سال 1960 تا سال 1980 مورد مطالعه قرار داده است. در آغاز، فارغ التحصيلان به دو گروه تقسيم شدند.
گروه الف: كساني بودند كه گفته بودند مي خواستند اول پول درآورند تا بعداً هر كار خواستند بكنند. يعني اول مشكلات مالي خود را حل و فصل كنند، بعداً به امور ديگر زندگي بپردازند.
گروه ب : شامل كساني بود كه ابتدا به دنبال علاقه واقعي خود بودند و اطمينان داشتند كه پول عاقبت خود به دنبال آن مي آيد.
چه درصدي در هر گروه وجود داشت؟ از 1500 فارغ التحصيل در مطالعه مورد نظر، كساني كه در گروه الف « اول پول» بودند 83 درصدكل يا 1245 نفر را تشكيل مي دادند. گروه ب « اول علاقه واقعي» يعني خطرپذيرها جمعاً 17 درصد يا 255 نفر بودند.
پس از بيست سال 101 نفر ميليونر در كل اين دو گروه به وجود امده بود كه يك نفر از گروه «الف» و 100 نفر از گروه «ب» بودند …
|
|
دوشنبه 29 خرداد 1391 - 12:19 |
|
abbas
ارسالها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
|
پاسخ :
25 RE داستان های کوتاه
همه كس، يك كس، هركس، هيچ كس
اين داستاني در مورد چهار فرد به نام هاي همه كس، يك كس، هركس، هيچ كس است. هنگامي كه يك كار مهم بايد انجام شود، همه مطمئن هستند كه يك كس آن را انجام خواهد داد. هر كس مي توانست آن كار را انجام دهد، اما هيچ كس آن را انجام نداد. يك كس به اين خاطر عصباني شد چون اين وظيفه همه بود. همه كس فكر كردند هر كس مي توانست از عهده آن كار برآيد، اما هيچ كس نفهميد كه همه كس آن را انجام نخواهد داد. در نتيجه هر كس، آن چيزي را كه هر كس بايد انجام مي داد، انجام نداد.
|
|
دوشنبه 29 خرداد 1391 - 23:34 |
|
abbas
ارسالها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
|
پاسخ :
26 RE داستان های کوتاه
عيب جويان
روزي امپراطور اكبر از بيربال خواست تا چهره او را نقاشي كند. بيربال پس از شش روز تلاش تصوير را كشيد. اكبر شاه از هشت تن از درباريانش خواست تا در مورد آن نقاشي نظر بدهند.هر يك از آنها نيز با دست جايي از تابلو را نشان دادندو از آن ايراد گرفتند. اكبر از بيربال توضيح خواست. بير بال كمي انديشيد و بعد هشت پرده نقاشي سفارش داد و از درباريان خواست تا هر يك تصويري از امپراطور بكشتد. اما هيچ كس قدمي جلو نگذاشت. اكبر با خشم گفت: اي عيب جويان. نتيجه: يافتن عيب در كار ديگران آسان، اما انجام آن بوسيله خودمان،مشكل است.
|
|
دوشنبه 29 خرداد 1391 - 23:34 |
|
abbas
ارسالها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
|
پاسخ :
27 RE داستان های کوتاه
احترام به مهارت
كاديلاك يك آمريكايي در راه سفر به افغانستان خراب شد. هر كاري كرد نتوانست ماشين را دوباره روشن كند. سرانجام از مكانيكي كه سوار بر الاغي از آنجا عبور مي كرد كمك خواست. او هم كا پوت ماشين را بالا زد و با چكش شش بار به سيلندر ماشين ضربه زد، بعد هم از آمريكايي خواست تا استارد بزند و ماشين روشن شد.آمديكايي پرسيد كه بايد چه مبلغي بپردازد. مكانيك گفت 100 دلار. آمريكايي با تعجب صورت حساب خواست. مكانيك گفت: 10 سنت به خاطر آن شش ضربه و 99 دلار و 90 سنت هم به اين خاطر كه فهميدم كه بايد به كجا ضربه بزنم. نتيجه: به تخصص افراد احترام بگذاريد.
|
|
دوشنبه 29 خرداد 1391 - 23:36 |
|
abbas
ارسالها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
|
پاسخ :
28 RE داستان های کوتاه
احترام به مهارت
كاديلاك يك آمريكايي در راه سفر به افغانستان خراب شد. هر كاري كرد نتوانست ماشين را دوباره روشن كند. سرانجام از مكانيكي كه سوار بر الاغي از آنجا عبور مي كرد كمك خواست. او هم كا پوت ماشين را بالا زد و با چكش شش بار به سيلندر ماشين ضربه زد، بعد هم از آمريكايي خواست تا استارد بزند و ماشين روشن شد.آمديكايي پرسيد كه بايد چه مبلغي بپردازد. مكانيك گفت 100 دلار. آمريكايي با تعجب صورت حساب خواست. مكانيك گفت: 10 سنت به خاطر آن شش ضربه و 99 دلار و 90 سنت هم به اين خاطر كه فهميدم كه بايد به كجا ضربه بزنم. نتيجه: به تخصص افراد احترام بگذاريد.
|
|
دوشنبه 29 خرداد 1391 - 23:36 |
|
abbas
ارسالها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
|
پاسخ :
29 RE داستان های کوتاه
روش پيشنهادي براي از بين بردن ايده هاي خوب همكاران
اگر ميخواهيد ايده هاي خوب و اشتياق هم تيمي ها و همكارا نتان را به نابودي بكشانيد. بد نيست تا به موارد زير نگاهي بيا ندازيد:
-1 بر خلاف سياست هاي شركت است.
-2 با سيستم موجود متناسب نيست.
-3 به هيچ وجه تاييد نمي شود.
-4 اصلا با محاسبات جور در نمي آيد.
-5 قبلا چنين كاري انجام نشده است.
-6 بيش از اندازه جسورانه است.
-7 براي اين كار آمادگي نداريم
-8 پيشنهاد را بنويس تا بعدا بررسي كنم.
-9 در موردش فكر خواهم كرد.
-10 بايد صبر كني تا در جلسه مطرحش كنيم.
-5 هيچ فرد مهمي وجود ندارد!
هر موقع احساس مهم بودن كرديد. هر موقع كه با خود تصور كرديد عدم حضورتان در سازمان، ضايعه اي بزرگ را موجب خواهد شد. آزمايش ساده زير را انجام داده و نتايج آن را عملا ببينيد. سطلي آورده و آن را از آب پر كنيد دستتان را تا مچ، درون سطل فرو كرده و در يك لحظه آن را از آب بيرون كشيده و حفره اي كه در آب ايجاد مي شود را با دقت بنگريد نتايج بدست آمده نشان مي دهد كه فضاي ايجاد شده توسط حفره حتي يك لحظه هم باقي نمي ماند. اين آزمايش حاوي نكته اي مهم است: همان اندازه كه يك حفره مي تواند در سطح آب ضايعه اي را بوجود آورد، عدم حضور شما در سازمان نيز مي تواند به سازمان لطمه بزند، بنابراين هيچ گاه خود را مهم تصور نكنيد!
|
|
دوشنبه 29 خرداد 1391 - 23:36 |
|
abbas
ارسالها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
|
پاسخ :
30 RE داستان های کوتاه
بعدش چه...؟"
هنري فورد هر جمعه براي زنش از يك گلفروشي، گل مي خريد. يك بار از گل فروش پرسيد:"آقاي محترم، شما مغازه خوبي داريد. چرا يك شعبه ديگر نمي زنيد؟"
گل فروش گفت بعدش چي ...آقا؟"
فورد گفت:"بعد از مدتي، نيز چندين شعبه در ديترويت داير خواهيد كرد."
گل فروش گفت بعدش چه...آقا؟"
فورد گفت:" بعد هم در تمام آمريكا."گل فروش گفت:"بعدش ... چي آقا ؟"
فورد با عصبانيت گفت:"لعنت بر شيطان! بعد مي تواني راحت باشي."
گل فروش گفت:"همين حالا هم راحت هستم !"
فورد سرش را پايين انداخت و رفت.
|
|
دوشنبه 29 خرداد 1391 - 23:37 |
|
abbas
ارسالها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
|
پاسخ :
31 RE داستان های کوتاه
نتوانستن
جرج رويس، آموزگار كلاس پنجم من بود. يك روز ناگهان سر كلاس فرياد كشيد:"ساكت". بعد پاي تخته سياه رفت و با خط درشت نوشت، " نتوانستن"، بعد رو به كلاس كرد و گفت:" حالا چكار كنم؟" همه مي دانستيم كه منظورش چيست، بنابراين همه با هم گفتيم:" نون نتوانستن را بشكن". او هم با وقار به سمت تخته پاك كن رفت و لغت را به " توانستن " مبدل كرد و همانطور كه دستش به گچ آغشته بود گفت: بگذاريد درسي به شما بدهم، حتماً مي توانيد، اگر فكر كنيد كه مي توانيد.
|
|
دوشنبه 29 خرداد 1391 - 23:39 |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.