زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 2:25 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 43 RE داستان های کوتاه
فروشنده خلاق

يكي از روز ها الكس در ايستگاه قطار و در انتظار يكي از دوستانش بود كه مردي جوان به او نزديك شد و سلام كرد. جوان ادعا مي كرد كه آلكس را جايي ديده است. اما آلكس اين ادعا را رد كرد. جوان مي گفت كه احتما لا او را در سا لن سينما ديده است. اما آلكس گفت كه تا بحال براي تما شاي هيچ فيلمي به سينما نرفته است. آن جوان بعد از معذرت خواهي گفت كه احتمالا او را در كليسا ديده است. اما آلكس گفت كه هر گز به كليسا نمي رود. مرد جوان كه دست بردار نبود. چندين ادعاي ديگر را مبني بر برخورد پيشين و آشنايي با آلكس مطرح نمود.آلكس كه به خاطر سوال و جواب ها ي بي مورد مرد جوان كاملاً گيج شده بود از او در خواست كرد براي اينكه سر دردش بدتر نشود او را راحت بگذارد. بعد از اين حرف آلكس ، جوان بلافاصله دستش را درون كيفش برد و دو بسته قرص آرام بخش و ويتامين را بيرون آورد. او به آلكس گفت كه اگر يك بسته پنجاه تايي از قرص هاي ويتامين توليدي شركت او را بخرد، يك بسته قرص آرام بخش را به عنوان هديه به او مي دهد.

دوشنبه 29 خرداد 1391 - 23:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 44 RE داستان های کوتاه
سگ هایی که یاد گرفتند تلاش نکنند:

تعدادی سگ در اتاقی قرار گرفتند که زمین آن می توانست شوک الکتریکی خفیفی به سگ ها وارد کند. دکمه ای روی دیوار اتاق بود که با فشرده شدن جریان را قطع می کرد. وقتی شوک وارد شد سگ ها بالا و پایین پریدند تا بالاخره یکی از سگ ها دکمه را زد و جریان قطع شد. سگ ها یاد گرفتند با زدن آن دکمه آن شوک ناخوشایند قطع می شود.

روی نصف گروه اول سگ ها همین آزمایش دوباره تکرار شد اما این بار دراتاق دیگری که دکمه ای الکی داشت و با زدن آن هیچ اتفاقی نمی افتاد و جریان همچنان ادامه داشت. بعد از این مراحل سگ هایی که در اتاق دوم بودند به اتاق اول (با کلید سالم) بازگردانده شدند و آزمایش تکرار شد. این بار هیچ کدام شان حتی سعی نکردند که دکمه را فشاردهند.



نتیجه: هیچ کس با نامیدی به دنیا نمی آید، بلکه ما بعد از اینکه چند بار شکست می خوریم «شکست خوردن» را یاد می گیریم و حتی به خودمان زحمت تلاش کردن نمی دهیم. اگر به مشکلی برخورده اید، مهم نیست دفعه چندم است که زمین خورده اید، باز هم بلند شوید و برای حل آن تلاش کنید. ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید!



سه شنبه 30 خرداد 1391 - 00:05
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh /
moein-dorribakhsh آفلاین



ارسال‌ها : 185
عضویت: 3 /3 /1391
محل زندگی: بابل
شناسه یاهو: Moein.Dorri
تشکرها : 323
تشکر شده : 292
پاسخ : 45 RE انیشتین می‌گفت :
انیشتین می‌گفت : « آنچه در مغزتان می‌گذرد، جهانتان را می‌آفریند.»
استفان کاوی (از سرشناسترین چهره‌های علم موفقیت) احتمالاً با الهام از همین حرف انیشتین است که می‌گوید:« اگر می‌خواهید در زندگی و روابط شخصی‌تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش‌ها و رفتارتان توجه کنید؛ اما اگر دلتان می‌خواهد قدم‌های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی‌تان ایجاد کنیدباید نگرش‌ها و برداشت‌هایتان را عوض کنید .»

امضای کاربر : راه رهايی از تعلل، اقدام كردن است.
سه شنبه 30 خرداد 1391 - 08:52
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از moein-dorribakhsh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: abbas / aghapourfatemeh / f_hamedi /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 46 RE داستان های کوتاه
سقراط و مرد جوان



مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید. سقراط به مرد جوان گفت که همراه او به کنار رودخانه بیاید. وقتی به رودخانه رسیدند هر دو وارد آب شدند به حدی که آب تا زیر گردنشان رسید. در این لحظه سقراط سر مرد را گرفته و به زیر آب برد. مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.

سقراط از او پرسید: «در زیر آب تنها چیزی که می خواستی چه بود؟»

مرد جواب داد: «هوا.»



سقراط گفت: «این رمز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد.»

سه شنبه 30 خرداد 1391 - 12:32
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh / f_hamedi /
aghapourfatemeh آفلاین



ارسال‌ها : 60
عضویت: 6 /3 /1391
محل زندگی: قائمشهر
تشکرها : 86
تشکر شده : 138
پاسخ : 47 RE برای موفق شدن باید پشتکار داشت
دو پسر بچه که در جاده ای در حومه شهر مشغول قدم زدن بودند با دو بطری شیر مواجه شدند که برای توزیع در شهر گذاشته بود.کسی در اطراف آنهانبود ،آنها در بطری اول وهمچنین دوم را برداشته وبه درون هر کدام از آنها یک قورباغه انداختن وسپس در هر دو بطری را بستن ،مدتی بعد افرادی آمدن وظرفهای شیر را برای توزیع در شهربا خود بردند.
در بین راه ،قورباغه ای که در بطری شماره ی 1 بود با خود گفت:این وحشتناک است!من نمیتوانم در این بطری را باز کنم برای آنکه ،بسیار سنگین است و همچنین من تاکنون حمام شیر نگرفته ام والان بهترین وقت برای این کار است و چون نمیتوانم به بالای بطری برسم ودر آن را با فشار باز کنم ، کاری نمشود کرد و او تلاشی نکرد!زمانی که در بطری شماره یک را بازکردند یک قورباغه مرده در آن یافتند.شرایط مشابه ای برای بطری شماره دو نیز وجود داشت و قورباغه ای که در باطری شماره دو بود به خود گفت:من نمیتوانم در بطری را باز کنم برای اینکه بسیار محکم و همچنین سنگین است اما از پدرانم یک چیز یاد گرفتم و آن شنا کردن است پس او همچنان به شنا کردن ادامه داد و وقتی که در بطری را برداشتند او به بیرون پرید و نجات یافت.
برای موفق شدن باید پشتکار داشت و کسی که پشتکار ندارد موفق نخواهد بود.

سه شنبه 30 خرداد 1391 - 19:16
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از aghapourfatemeh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh / f_hamedi /
aghapourfatemeh آفلاین



ارسال‌ها : 60
عضویت: 6 /3 /1391
محل زندگی: قائمشهر
تشکرها : 86
تشکر شده : 138
پاسخ : 48 RE هیچ چیز سریعتر از یک ایده جدید در یک ذهن بسته نمی میرد.
در تاریخ بشر ،هر زما ن که انسان دروازه های ذهن و فکر خود را باز کرده است ،ایده های خوب وجدید وارد شده اند و او قدرتمندانه از محدوده ی کوچک وتنگ نظرانه خود برای کشف قاره ها ،اقیانونسها،سیاره ها و کهکشانها،خارج شده است.اما زمانیکه انسان در وازه های ذهن وفکر خود را بر روی ایده های جدید بسته است،انعطاف پذیر نشان داده و به خواب زمستانی فرو رفته است،تمدن بشر ،دوره های تیره ای مانند قرون وسطی را تجربه کرده است.پس اگر در خواب هستیم بیدار شوید.خودتان را از شر عقاید راکد خلاص کنبد و وارد سرزمین باز ایده های جدید شوید وبا کمک نیرویی بنام ذهن پویا پرواز کنید واوج بگیرید تا به پیشرفت و موفقیت دست یابید.
پرومود باترا

سه شنبه 30 خرداد 1391 - 19:53
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از aghapourfatemeh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh / f_hamedi / abbas /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 49 RE داستان های کوتاه
مدیریت بر خود

استفاده از نقاط ضعف به عنوان نقاط قوت

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند.

در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از 6 ماه خبررسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر برگزار می شود. استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!


سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاه ها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یک دست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و به عنوان قهرمان سراسری کشور انتخاب گردد. وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت: «دلیل پیروزی تو این بود که اولاً به همان یک فن به خوبی مسلط بودی، ثانیاً تنها امیدت همان یک فن بود، و سوم اینکه راه شناخته شده مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود که تو چنین دست نداشتی!

یاد بگیر که در زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده کنی. راز موفقیت در زندگی، داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از «بی امکانی» به عنوان نقطه قوت است».

پنجشنبه 01 تیر 1391 - 10:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 50 RE داستان های کوتاه
مردی با تکنیک های افسانه ای در مدیریت جک ولش


«Jack Welch» روش نوینی در نحوه ی اداره ی شرکتها و کمپانی های بزرگ ابداع کرد که امروزه بسیاری از مدیران بزرگ فارغ از اصول فرسوده و سنتی پیشین، به راحتی کنترل امور مرزهای تجاری خود را در دست گرفته و با سرعتی باورنکردنی به سوی پیشرفت و توسعه پیش می روند. تکنیک های افسانه ای مدیریت " Welch" به گونه ای است که هر مدیری را درهر قلمرویی به اوج می رساند. او خود نمونه ی بارز و موفق تکنیکهای "Welch" است که در سن 44 سالگی کنترل تمامی امور کمپانی بزرگ و نامداری چون جنرال الکتریک آمریکا را در اختیار گرفت و عنوان جوان ترین مدیر یکی از بزرگترین شرکت های ایالات متحده را از آن خود نمود.


"John Frances Welch Jr" در سال 1935 در ایالات "ماساچوست" آمریکا به دنیا آمد. در سال 1957 مدرک مهندسی شیمی خود را از دانشگاه همان ایالت دریافت کرد و پس از آن به سرعت به ادامه ی تحصیل مشغول شد و توانست در کوتاه ترین زمان ممکن دکترای این رشته را از دانشگاه Illinois"" دریافت نماید.
بلافاصله پس از فراغت از تحصیل یعنی در سال 1960، " Welch" به کمپانی " جنرال الکتریک " پیوست و مشغول به کار شد ؛ اما یک سال بعد تصمیم به ترک این کمپانی گرفت. او که از بدو ورود به این مکان با نحوه ی ارتقاء شغلی کارکنان و برخی روشهای مدیریتی مشکل داشت، پس از یک سال فعالیت با دریافت پیشنهاد کار در یک شرکت "شیمی معدن" با جدیت تمام تصمیم به ترک جنرال الکتریک گرفت. دریافت حقوق 500/10 دلار برای یک مهندس جوان و تازه کار اگرچه ایده آل به نظر می رسید، اما او سوای مسائل مادی به روحیات حاکم بر محیط کارش بیشتر اهمیت می داد. به هر ترتیبی که بود تا یک سال توانست این شرایط را تحمل نماید اما به محض دریافت پیشنهاد جدید از شرکتی دیگر، تصمیمش جدی تر شد.


هنگامی که "Welch" تصمیمش را برای مسئول رده بالایش، "Reuben Gutoff" مطرح کرد، با عکس العمل عجیبی روبه رو شد. او که تا پیش از این تصور می کرد، "Gutoff" از شکایت های هر روزه ی "Welch" در مورد نحوه ی بوروکراسی دست و پاگیر کمپانی خسته شده است و با شنیدن تصمیم او بسیار خوشحال خواهد شد، به ناگاه با عکس العمل شدید او مبنی بر عدم اجازه به وی برای چنین کاری روبه رو شد.
"Gutoff" که خود مدیری جوان و لایق در آن بخش به حساب می آمد، به خوبی می دانست که وجود افرادی متخصص چون "Welch" برای جنرال الکتریک سرمایه ای بی کران محسوب می شوند و از دست دادن آن ها به منزله ی از دست دادن بخش مهمی از سرمایه ی شرکت است. از همین رو "Welch" و همسر جوانش را برای گردش در خارج از شهر دعوت کرد و در یک هفته گفتگوی چهار ساعته توانست او را قانع سازد تا از تصمیمش منصرف گردد. او به "Welch" قول داد که شرایط را به گونه ای مهیا سازد که گویا او به دور از بوروکراسی، ادارات و شرکتهای بزرگ تنها برای شرکتهای کوچک تحت فرمان یک کمپانی بزرگ کار می کنند و بدین ترتیب تمامی این رفت و آمدهای وقتگیر اضافی برای انتقال نظرات و تصمیمات برای او برداشته خواهد شد.


به دنبال این جریان، "Welch" با عزمی جدی تر به کار بازگشت و به کمک "Gutoff" توانست پله های ترقی را به سرعت طی نماید. او ابتدا با به کارگیری روش نوین و مبتکرانه ی بازاریابی محصولات جنرال الکتریک را به طرز شگفت آوری ارتقا داد و از همین رو نام و اعتبار خاصی در کمپانی به دست آورد. سپس در سال 1972 به سمت معاونت یکی از بخشها، در سال 1977 مدیریت آن بخش، در سال1979 یکی ازاعضای هیأت مدیره و سرانجام در سال 1981 به عنوان جانشین "Reginald Jones" و جوان ترین مدیر کل کمپانی عظیم جنرال الکتریک منصوب شد.
در طول فعالیت 20 ساله او در این سمت، جنرال الکتریک پیشرفت بی سابقه ای را در خود مشاهده کرد، به طوری که فروش محصولات آن از 12 میلیارد دلار در سال 1981 به 280 میلیارد دلار در سال 2001 افزایش یافت. تعداد بسیاری از کارشناسان موفقیت "Welch" را مدیون توانایی او در مدیریت و به کارگیری تکنیک های فوق العاده مؤثر می دانند.

او به سادگی می دانست که چطور افکار و اهدافش را به تک تک افراد از بالاترین رده تا پایین ترین رده ی شرکت انتقال دهد. او اعتقاد داشت که مدیران ارشد شرکت به جای نصب انواع و اقسام اطلاعیه های مختلف در تابلو اعلانات و یا ابلاغ نظراتشان توسط بوروکراسی طولانی و خسته کننده اداری، می بایست از شیوه ی " تکرار" استفاده نمایند. به باور او این مسأله باید به گونه ای انجام شود که اهمیت اهداف و مقاصد و یا دستورات جدید بایستی به خانه ی کارکنان نیز کشیده شود و آن ها سر سفره ی شام با خانواده نیز درمورد آن صحبت نمایند.

در نظر او اگر در ذهن کارکنان، شرکت از شکل یک راهرو دراز و پر پیچ و خم با موانع متعدد برای رساندن خبر از جایی به جای دیگر به یک سوپر مارکت بزرگ تشبیه شود، دیگر تمامی اتلاف وقت و انرژی در این سیستم اداری از بین خواهد رفت. اگر تمامی بخشها همچون قفسه های سوپر مارکت در کنار هم و در معرض تماس دیگران قرار گیرند، نه به سیستم کاری آن ها لطمه ای خواهد خورد و نه دخالت و نا هماهنگی در انجام امور پدید خواهد آمد، علاوه بر این ها تماس طولانی مدت همه با یکدیگر سبب خواهد شد تا مطالب مورد نیاز کمپانی بارها و بارها دهان به دهان تکرار شده و در ذهن همگان نقش بندد. به کارگیری این روش غیر معمول سبب شد تا کارکنان همگی خود را جزئی از کل بدانند و تماس های روزمره آن ها با مدیران ارشد کمپانی، نوعی اعتماد به نفس و وابستگی عاطفی به جنرال الکتریک در آن ها پدید آورد و این گونه شد که در مدت 20 سال این کمپانی چنان رشدی کرد که قوی ترین مدیران دنیا از عهده ی آن بر نمی آمدند.


اگرچه در سال 2001، "Welch" از سمت خود بازنشسته شد، اما توان علمی و مدیریتی او به حدی است که حتی در سن و سال فعلی نیز قریب به 500 کمپانی او را به عنوان مشاور و راهنما در کنار خود دارند و از تکنیک های خلاق او سود می جویند.

منبع: ماهنامه آموزشی خبری بانک سامان


پنجشنبه 01 تیر 1391 - 10:08
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 51 RE داستان های کوتاه
(شعر بی نقطه مازندرانی)

(به همراه تلفظ انگلیسی و ترجمه فارسی)

درد دوری ...

کمر دلا و دردم هی هداره

مه دل وا و وه همراه سواره

سر هدامه صدا ره دل دگردی

کهو دل ، داد و ور هسه صداره

ورم دل ره سواره کله کاله

صواحی کله کلاهه دواره

هدامه سر ، للوا ، گلی گلی

ور هدا مه اسا کوه و هواره

سواره لاکمه الله که دوم

همه کار و عمل هسه مه راره

همه عمر و مه راه و سال همراه

آسوک آسوک وه سرماهه کلاره

وگر طاهری همراه و صداهه

صداره سر هدا و اهل کاره

***

تلفظ انگلیسی

Dared dori …

Kamer della ho dardem hey hedareh

Me del va va ve hemraheh sevareh

Sar hedameh sedare del dagerdi

Kaho del dado var hase sedareh

Varem del re sevare kale kaleh

Sevahi kaleh kelaheh debareh

Hedameh sar laleva gali gali

Var hedameh esa koha hevareh

Sevare lakmeyeh allah ke davem

Alem dora amel haseh merareh

Hameh omra me raha sale hemrah

Asok asok ve sermaheh kelareh

Vagar taheri hemrah va sedaheh

Sedareh sar heda ve ahleh kareh

***

ترجمه فارسی

(درد دوری ... )

غم و ناراحتی در درون من لانه کرده است و بسیار مرا عذاب می دهد .

برای رسیدن به تو تو را صدا زدم و دل ناراحت و اندوهگین من مرا عذاب می دهد.

و من خیلی ناراحت و اندوهگینم و دوباره روز بعد همین صورت تکرار می شود.

و من برای سرگرم کردنم شروع به نواختن موسیقی و خوانندگی و رفتن به طبیعت می پردازم.

و من اگر خودم را به خدا بسپارم تمامی مشکلاتم برطرف می شود.

همه عمری که پشت سرگذاشتم وقتی فکر می کنم می بینم با یه چرخاندن کلاه در سر (یه چشم به هم زدن)تموم شده است.

و طاهری هرچند که مسلمان و باخدا می باشد در این مورد به شعر گفتن می پردازد.


پنجشنبه 01 تیر 1391 - 23:31
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh / f_hamedi /
abbas آفلاین



ارسال‌ها : 229
عضویت: 31 /2 /1391
محل زندگی: جويبار
شناسه یاهو: k.joybar
تشکرها : 214
تشکر شده : 360
پاسخ : 52 RE داستان های کوتاه
دل ره صحرا بدایی داز و فکا گیرنی شه دوش

Del re sahra bedaee daz o feka girni she dosh

اسبه سارخ چوی تن نون و پلا گیرنی شه دوش

Esbeh sarekh choye tan non o pela girni she dosh

بیل و گروازه شه دوست و رفق دوندی آقا جان

Bilo gervaze she dosta rafegh dondi aghajan

خسه تنه دیینی تور و حلا گیرنی شه دوش

Khasteh tane daeeni tor o hela girni she dosh

تور و تاشه هنه کوله سو هداهه ته بوین

Tor o tashe hane kole so hedaheh to bavin

ناماشون دیمه خنه پیته قوا گیرنی شه دوش

Namashon dime kheneh pite gheva girni she dosh

لله چو دیمه صحرا دسه عصا هسه تره

Lale cho dime sahra dase asa haseh tereh

سنگین کنده چوره یا مرتضی گیرنی شه دوش

Sanguine kende chore ya morteza girni she dosh

تنه تو کار بدایی خسه نواش من ته فدا

Tane to kar bedahi khase navash men te feda

همه ره راهه خدا بی سرصدا گیرنی شه دوش

Hamereh rahe kheda bisarseda girni she dosh

مسه چش وا هکنی لطف خداره اشنی

Mase chesh va hakeni lotfe khedare esheni

کیسه کیسه روزی ره نومه خدا گیرنی شه دوش

Kise kise rozire nome kheda girni she dosh

اونقدر مسه کار هسی خسگی نارنی وجود

Onghader mase kar hasi khastegi narni vojod

دوندی کر دسه ره کوفا کوفا گیرنی شه

Davendi kar dasere kofa kofa girni she dosh

***

ترجمه فارسی

تقدیم به پدر عزیزم

دلت حال و هوای صحرا را کرده و وسایل کشاورزی در دستان توست و در پارچه سفید غدایت را به همراه داری.

پدر عزیزم بیل و داس را خیلی دوست داری و به هنگام مراجعت به خانه با تنی خسته هیزم ها را به همراه داری.

با وجود تبر و تیشه زمینها آباد شده است و به سوی خانه آمدن کت کهنه را روی دوشت می گیری.

با نی که در دستان تو به سوی صحرا همانند عصا می باشد و چوب بسیار بزرگ را با صدای یا علی بلند می کنی.

خیلی زحمت می کشی و من فدای تو بشوم و این کارها را بی سر و صدا انجام می دهی.

چشم های عاشقانه ات را باز کن تا لطف خدا را ببینی و این همه روزی در کارت را با لطف و برکت خدا مشاهده می کنی.

اونقدر مشغول کاری که خستگی را احساس نمی کنی و همیشه به فکر کار هستی.

پنجشنبه 01 تیر 1391 - 23:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از abbas به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: moein-dorribakhsh / f_hamedi /



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :